بابلی
[بِ] (ص نسبی) منسوب بشهر بابل :
در شب خط ساخته سحر حلال
بابلی غمزه و هندوی خال.نظامی.
خلق از آن سحر بابلی کردن
دل نهاده ببابلی خوردن.نظامی.
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت.حافظ.
- اِذخِر بابلی؛ قسم متوسط اذخر.
- کمان بابلی؛ کمان ساختهء بابل :
کمان بابلیان دیدم و طرازی تو
که برکشیده شود بَابْروان تو ماند.
دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ص 1275).
- هاروت بابلی؛ نام فرشتهء معروف که با ماروت غالباً اسم برده شوند و آورده اند که در چاه بابل معلق باشند :
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت.حافظ.
در شب خط ساخته سحر حلال
بابلی غمزه و هندوی خال.نظامی.
خلق از آن سحر بابلی کردن
دل نهاده ببابلی خوردن.نظامی.
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت.حافظ.
- اِذخِر بابلی؛ قسم متوسط اذخر.
- کمان بابلی؛ کمان ساختهء بابل :
کمان بابلیان دیدم و طرازی تو
که برکشیده شود بَابْروان تو ماند.
دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ص 1275).
- هاروت بابلی؛ نام فرشتهء معروف که با ماروت غالباً اسم برده شوند و آورده اند که در چاه بابل معلق باشند :
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت.حافظ.