جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ایمه: (تعداد کل: 6)
ایمه
[اَ مَ] (ع اِ) بیوکی. (منتهی الارب) (از آنندراج). بیوکی و عروسی. (ناظم الاطباء). و منه الحدیث: انه کان یتعوذ من الایمه. (منتهی الارب).
ایمه
[اَ مَ] (ع مص) ناکدخدا ماندن زن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و چنین است بی زن ماندن مرد. (از اقرب الموارد). بی شوهر شدن زن و بی زن شدن شوهر. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
ایمه
[اَ یِمْ مَ] (ع اِ) ائمه. جِ امام. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). پیشوایان و امامان.
- ایمهء اثناعشر؛ دوازده امام. (از ناظم الاطباء). رجوع به ائمه شود.
- ایمهء جماعت؛ پیشنمازان.
- ایمهء اثناعشر؛ دوازده امام. (از ناظم الاطباء). رجوع به ائمه شود.
- ایمهء جماعت؛ پیشنمازان.
ایمه
[اَ مَ / مِ] (ضمیر) در پارسی باستان، «ایما»(1)، در پهلوی، «ایم»،(2) ضمیر اشاره بمعنی این است، در لهجهء گالشی، «ایما»(3). (حاشیهء برهان قاطع چ معین). اینکه، اسم اشارت است بقریب. (غیاث). || (ق) اکنون و این دم. (برهان). اکنون و این زمان و این دم. (آنندراج). اکنون. (غیاث). حالا...
ایمه
[مَ / مِ] (ق) اینچنین. همچنین. (برهان)(1) (آنندراج). همچنین. (غیاث اللغات). اینچنین. (رشیدی) :
ایمه از این خاک تیره فام که برخاست
تا که نه در پای پیل ممتحن افتاد.
مجیر بیلقانی.
سیمرغ فارغم که نه دانه خورد نه آب
ایمه چه دانه نه بچهء مرغ دینه ام.
مجیر بیلقانی.
بیش بر جای خدم ننشیند
ایمه مخدوم نه...
ایمه از این خاک تیره فام که برخاست
تا که نه در پای پیل ممتحن افتاد.
مجیر بیلقانی.
سیمرغ فارغم که نه دانه خورد نه آب
ایمه چه دانه نه بچهء مرغ دینه ام.
مجیر بیلقانی.
بیش بر جای خدم ننشیند
ایمه مخدوم نه...
ایمه
[اَ مِ / اَ یِمْ مِ] (اِ) مأخوذ از تازی. زمینی که پادشاه بخراج بسیار اندکی بکسی عطا کند. || اراضی موقوفه. || کسی که دارای اراضی باشد که پادشاه بوی بخشیده باشد. (ناظم الاطباء). || آنکه دارای اراضی موقوفه باشد. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء).