جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اولی: (تعداد کل: 5)
اولی
[اَ لا] (ع ن تف) بهتر. سزاوارتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). احری. (منتهی الارب). اجدر. احق. احجی. صواب تر و سزاوارتر. (آنندراج) (غیاث اللغات) ج، اوالی. اولون. (منتهی الارب) :
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی.
حافظ.
چون پیر شدی حافظ از میکده...
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی.
حافظ.
چون پیر شدی حافظ از میکده...
اولی
[اُ] (ع اِ) خداوندان، جمع ذو و این جمع خلاف مادهء مفرد است. (آنندراج) (غیاث اللغات). در حالت نصبی و جری.
- اولی اجنحه؛ صاحبان بازوها و بالها و این کنایه است از ملائک چرا که منقول است فرشتگان پر و بال دارند. (از غیاث اللغات) (آنندراج).
- اولی اجنحه؛ صاحبان بازوها و بالها و این کنایه است از ملائک چرا که منقول است فرشتگان پر و بال دارند. (از غیاث اللغات) (آنندراج).
اولی
[لا] (ع ص، اِ) مؤنث اول. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (المنجد). نخستین. (مهذب الاسماء). || این جهان. مقابل اخری. آخرت. (مهذب الاسماء).
- صلوه اولی؛ نماز ظهر. رجوع به اول شود.
- صلوه اولی؛ نماز ظهر. رجوع به اول شود.
اولی
[اَ] (اِ) ممال اَولی. (یادداشت مؤلف).