اولی
[اَ لا] (ع ن تف) بهتر. سزاوارتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). احری. (منتهی الارب). اجدر. احق. احجی. صواب تر و سزاوارتر. (آنندراج) (غیاث اللغات) ج، اوالی. اولون. (منتهی الارب) :
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی.
حافظ.
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو
رندی و هوس بازی در عهد شباب اولی.
حافظ.
با آنکه در کلمهء اولی معنی تفضیل است در فارسی گاهی کلمهء «تر» نیز بدان الحاق کرده اند. (یادداشت مؤلف). صاحب المعجم گوید: اولی تر گفتن در فارسی جایز است اگر نسق کلام تازی نباشد و آن مبالغتی باشد بر مبالغت چنانکه در به و بهتر :
این سخن مختصر اولی تر از آنک
در سخن غث و سمین میگویم.
مجیربیلقانی.
خون، شهیدان را ز آب اولی تر است
این گناه از صد صواب اولی تر است.مولوی.
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی.
حافظ.
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو
رندی و هوس بازی در عهد شباب اولی.
حافظ.
با آنکه در کلمهء اولی معنی تفضیل است در فارسی گاهی کلمهء «تر» نیز بدان الحاق کرده اند. (یادداشت مؤلف). صاحب المعجم گوید: اولی تر گفتن در فارسی جایز است اگر نسق کلام تازی نباشد و آن مبالغتی باشد بر مبالغت چنانکه در به و بهتر :
این سخن مختصر اولی تر از آنک
در سخن غث و سمین میگویم.
مجیربیلقانی.
خون، شهیدان را ز آب اولی تر است
این گناه از صد صواب اولی تر است.مولوی.