جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه انگشتک: (تعداد کل: 2)
انگشتک
[اَ گِ تَ] (اِ) صمغ درخت انگدان را گویند و بعربی حلتیت خوانند. (برهان قاطع). انغوزه. (ناظم الاطباء).
انگشتک
[اَ گُ تَ] (اِمصغر) مصغر انگشت. (ناظم الاطباء) :
اندر محال و هزل زبانت دراز بود
وندر زکات دستت و انگشتکان قصیر.
ناصرخسرو.
|| انگشت خردک. کالوچ. کلیک. خردک. خنصر. (یادداشت مؤلف). || بشکن. (یادداشت مؤلف). زنجیر. (منتهی الارب).
- انگشتک زدن؛ انگشت زدن. (مؤید الفضلاء). ذوق کردن و شاد شدن. (از مجموعهء مترادفات ص172)....
اندر محال و هزل زبانت دراز بود
وندر زکات دستت و انگشتکان قصیر.
ناصرخسرو.
|| انگشت خردک. کالوچ. کلیک. خردک. خنصر. (یادداشت مؤلف). || بشکن. (یادداشت مؤلف). زنجیر. (منتهی الارب).
- انگشتک زدن؛ انگشت زدن. (مؤید الفضلاء). ذوق کردن و شاد شدن. (از مجموعهء مترادفات ص172)....