جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه انف: (تعداد کل: 5)
انف
[اَ] (ع اِ) بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). منخر. (از اقرب الموارد). معطس. دماغ. (یادداشت مؤلف). ج، آناف، اُنوف، آنُف (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
-امثال: انف فی السماء و اِست فی الماء، در حق کسی گویند که...
-امثال: انف فی السماء و اِست فی الماء، در حق کسی گویند که...
انف
[اَ] (ع مص)(1) زدن بینی کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر بینی زدن. || به بینی رسیدن آب و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی): انفه الماء؛ رسید آب تا بینی او در حوض و جوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || پاسپر کردن...
انف
[اَ نَ] (ع مص)(1) ننگ داشتن از چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ننگ داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). استنکاف. (از اقرب الموارد). ننگ و عار داشتن. (آنندراج): ما رأیت احمی انفاً من فلان؛ یعنی با ننگ تر از فلان ندیدم. || باردار شدن زن و رغبت نکردن وی...
انف
[اُ نُ] (ع اِ) رفتار نیکو. || آتیک من ذی انف؛ می آیم ترا از پیش، کماتقول من ذی قَبَل. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اِفعل ذاک من ذی انف؛ از سرنو بکن این کار را. (یادداشت مؤلف). || (ص) روضه انف؛ مرغزار ستور نارسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)...
انف
[اَ نِ] (ع ص) بعیر انف؛ شتر دردمندبینی از چوبک مهار. (ناظم الاطباء). اشتری که بینیش درد کند از برس. (مهذب الاسماء). آنکه بینی او درد کند. (یادداشت مؤلف). || ذَئِر. ذائر. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ذائر شود. || (ق زمان) اکنون: قال انفاً؛ گفت اکنون. (از منتهی الارب)...