جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه الماس: (تعداد کل: 5)
الماس
[اَ] (معرب، اِ) (از یونانی آدامس) گوهری است مشهور که جز به ارزیز نشکند و آنچه بسبب سختی سفته نشود از الماس سفته گردد. (هفت قلزم) (از شرفنامهء منیری). طبع وی سرد و خشک بدرجهء چهارم، و چون در دهانش گیرند دندان بشکند. (شرفنامهء منیری). گوهری است سخت و سپید...
الماس
[اَ] (اِخ) (محمد پاشا)، وزیر سلطان مصطفی خان ثانی از سلاطین عثمانی. وی بحکومت طرابلس منصوب شد، در سال 1106 ه . ق. در جلوس سلطان مصطفی خان به مسند صدارت عظمی رسید و سرانجام در یکی از جنگها کشته شد (1109 ه . ق.). عمر او 36 سال بود....
الماس
[اَ] (اِخ) دهی است از دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریز، که در 28 هزارگزی شمال باختری شبستر و 5 هزارگزی شوسهء صوفیان - سلماس واقع است. کوهستانی و معتدل است. 441تن سکنه دارد که شیعه اند و بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول...
الماس
[اَ] (اِخ) نام محلی در کنار راه سراب و اردبیل میان رضاقلی قشلاق و شام اسبی در 197 هزارگزی تبریز.
الماس
[اَ] (اِخ) نام رودی است. رجوع به الماس رود و فهرست ولف شود.