الماس

معنی الماس
[اَ] (معرب، اِ) (از یونانی آدامس) گوهری است مشهور که جز به ارزیز نشکند و آنچه بسبب سختی سفته نشود از الماس سفته گردد. (هفت قلزم) (از شرفنامهء منیری). طبع وی سرد و خشک بدرجهء چهارم، و چون در دهانش گیرند دندان بشکند. (شرفنامهء منیری). گوهری است سخت و سپید و اغلب جواهر را میبرد. (انجمن آرا). گوهری است بغایت سخت و سفید و شفاف و گرانقیمت. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). و با لفظ تراشیدن و افشاندن و چکیدن استعمال میشود. (از آنندراج). به هندی هیرا گویند. (غیاث اللغات). صاحب نشوء اللغه العربیه (ص 93) گوید: الماس اعجمی است و عربی فراموش شدهء آن سامور است - انتهی. و در النقود العربیه (ص 56) آمده: الف و لام در اول الماس جزء کلمه است و عربها آن را زاید دانسته حذف کردند همچون العازر و الکسندر (الکساندر) - انتهی. سنگی است گرانبها بشکند و پاره کند جمیع سنگها را، و آن را پاره نمیکند مگر ارزیز، و آتش و آلات آهنین در وی اثر نمیکند، و بزرگترین آن همچو چهارمغز باشد و آن انواع میباشد، بغیر شکل مثلث شکسته نشود، و اگر آن را در دهان دارند دندان بریزد و آن را بسایند، در سوراخها ریزند، و بدان مروارید و جز آن را سوراخ کنند، و آوردن تنوین در آخر لفظ الماس غلط است. شَمّور نیز گویند. (از منتهی الارب ذیل موس). در ترجمهء صیدنه چنین آمده است: جوهر الماس لطیف بود و به لون به زجاج مشابهت دارد و بعضی از انواع او بزردی مایل بود، و چون مقابل آفتاب نگاه دارند از جرم او رنگهای مختلف منبعث شود چنانکه در قوس و قزح، و در افواه افتاده که جوهر الماس زهرست و معنی سمیت درو بتجربه معلوم نشده. سرد و خشک است و پاک کننده است دندانها را، و اگر جوهر الماس در بعضی از اشربه خورده شود بعد از مدتی بکشد. بعضی از اطبا چنان گفته اند که سبب کشتن او آنست که او جوهر ثقیل است چون از معده به جگر و تجاویف عروق نقل کند سوراخها کند جگر را بواسطهء ثقل و حدت که دروست: و بدین سبب آدمی را بکشد - انتهی. بیرونی در الجماهر گوید: الماس را به هندی هیرا و به رومی اذامس(1) و نیز ادمنطون(2) گویند، بگفتهء کندی بمعنی چیزی است که نشکند، و در سریانی المیاس و کیفاد الماس بمعنی سنگ الماس گویند. خاصیت آن این است که چیزی آن را نمیشکند و آن هر چیز را میشکند، بعضی گمان کرده اند که الماس همان ظران است ولی به اشتباه رفته اند. رجوع به الجماهر شود. الماس گوهری است شفاف و کمی زیبقی است. «کندی» آن را به زجاج فرعونی تشبیه کرده است، و از انواع آن سفید و زیتونی و زرد و سرخ و سبز و اکهب (سفید مایل به تیرگی...) و سیاه است. راه آزمودن آن چنین است که آن را در شمعی قرار دهند تا گرفتنش با انگشتان ممکن باشد، سپس آن را در مقابل قرص خورشید گیرند هرگاه سرخی از آن درخشید چنانکه در قوس قزح است آن را برگزینند، و این خاصیت جز در الماس سفید و زرد نباشد و از اینروست که در هند این دو نوع بهترین انواع آن میباشند. (از الجماهر بیرونی ص92 به اختصار). حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (چ لیدن ج 3 ص203) آرد: الماس ... در دره های کوه سراندیب میباشد و از بیم افاعی درو نمیتوان رفت و بحیله و سعی طیور بیرون می آورند و بدین سبب پاره های بزرگ نمیتوان یافت - انتهی. زغالی است خالص متبلور و بسیار سخت که شیشه را خراش میدهد و به شکل هشت سطحی منظم و گاهی محدب است. یکی از احجار کریمه که با آن جواهر را ببرند و سوراخ کنند و بنگارند. سختترین و تابنده ترین گوهرهاست، و هیچ چیز آن را نمیبرد و با سودهء خود آن تراشیده میشود و با هیچ عامل شیمیایی حل آن میسر نیست و تمام اجسام را بدان میتوان برید. الماس خالصترین و پاکترین انواع زغال است که بصورت متبلور در پاره ای از نقاط زمین پیدا میشود و بزرگترین معادن آن در جنوب افریقاست. جسمی بسیار سخت است و تنها خود الماس میتواند آن را تراش دهد، و آن را معمو به اشکال مخصوص بنام برلیان و گل سرخی تراش میدهند و در شیشه بری نیز از آن استفاده میکنند و قطعهء کوچکی از آن را در نوک اسباب شیشه بری کار میگذارند. هانری مواسان دانشمند فرانسوی در سال 1893 م. زغال را در کورهء الکتریکی با حرارت 4000 درجه ذوب کرد، آن را تحت فشار سرد نمود و ذرهء بسیار کوچکی از الماس بدست آورد، لیکن این روش برای تهیهء الماس بمقدار قابل توجه، عملی نشد - انتهی. و رجوع به الجماهر بیرونی ص92 و تذکرهء داود ضریر انطاکی و مفردات ابن البیطار ذیل ماس و لغات تاریخیه و جغرافیهء ترکی ج 1 و فرهنگ ناظم الاطباء شود :
شنیدم که باشد زبان سخن
چو الماس بران و تیغ کهن.ابوشکور.
و از وی [ از هندوستان ] گوهرهای گوناگون خیزد چون مروارید و یاقوت و الماس و مرجان و در. (حدود العالم).
من بفریاد از عنای سپش
نیش از الماس دارد او بگزش.طیان.
تیزتر گشت جهل را بازار
سوی جهال صد ره از الماس.ناصرخسرو.
این هم ز عجایب خواص است
کالماس بزخم سرب بشکست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص753).
مشو نرم گفتار با زیردست
که الماس از ارزیز گیرد شکست.
نظامی (از شرفنامه).
- مثل الماس، سخت ترش و تند.؛ حِرّیف. ثِقّیف (در سرکه و فلفل و مانند آن).
- || مثل الماس، سخت سرد (در آب).
- || مثل الماس، سخت درخشان.
- || مثل الماس، سخت بران. سخت شکافنده :
فراز آمد از هر سویی صد گراز
چو الماس دندانهای دراز.فردوسی.
چو الماس دندانهای گراز
بر تخت بنهاد و بردش نماز.فردوسی.
نویسنده آهنگ قرطاس کرد
سر خامه بر سان الماس کرد.فردوسی.
سوی او جست چو تیری سوی برجاسی
با یکی داسی، مانندهء الماسی.منوچهری.
ساق چون پولاد، پی همچون کمان، رگ همچو زه
سم چو الماس و دلش چون آهن و تن همچو سنگ.
منوچهری.
|| کنایه از تیغ و شمشیر و آبگینه و هر چیز تند و برنده. (از انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از تیغ و شمشیر و کارد تیز و آبگینه. (هفت قلزم) (برهان قاطع). تیغ و خنجر. (غیاث اللغات). تیغ و آبگینه. (شرفنامهء منیری) :
تو گفتی که الماس جان داردی
همان گرز و نیزه روان داردی!فردوسی.
تو با او بسنده نباشی بجنگ
نگه کن که الماس دارد بچنگ.فردوسی.
همین بسست که الماس خاطرم دارد
چو خنجر ملک الشرق بر زبان گوهر.
ظهیر فاریابی (از شرفنامه).
تیغ ز الماس زبان ساختم
هر که پس آمد سرش انداختم.نظامی.
پیش این الماس بی اسپر میا
کز بریدن تیغ را نبود حیا.مولوی.
|| کنایه از درخشان و درخشنده :
سنانهای الماس در تیره گرد
ستاره ست گفتی شب لاجورد.فردوسی.
از لعل حجاب سازد(3) الماس
رخسارهء همچو کهربا را.
انوری (از شرفنامهء منیری).
|| کنایه از قطره های باران و اشک :
تو گفتی هوا ابر دارد همی
وزان ابر الماس بارد همی.دقیقی.
شایدم کالماس بارد چشم از آنک
بند بر من کوه پولاد است باز.خاقانی.
|| مجازاً، سخت برنده و تیز از شمشیر و پیکان و مانند آن، و سخت قوی و نابودکننده. صاحب آنندراج «خنجر الماس» بمعنی خنجر برنده و تیز و «پنجهء الماس» بمعنی پنجهء فولاد کشتی گیران آورده است. و رجوع به بهار عجم شود :
ز پیکان الماس و پر عقاب
نتابید رخشان رخ آفتاب.فردوسی.
قصهء خنجر الماس مگویید بما
که در اینجا سخن از تیغ زبان میگذرد.
صائب تبریزی (از آنندراج).
مرا که در دل صد پاره ذوق مرهم نیست
هزار خنجر الماس گر رسد چه غم است.
علی خراسانی (از آنندراج).
مرا چون مهر تابان داغ دارد آسمان چشمی
که تابد پنجهء الماس را مژگان زرینش.
؟ (آنندراج).
|| کنایه از مردم جلد و چابک. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (آنندراج). || کنایه از دندان: الماس تو؛ یعنی دندان تو. (از مؤیدالفضلا). دندان. (هفت قلزم) (آنندراج) (برهان قاطع). || قلمتراش. (نصاب الصبیان چ برلین) (هفت قلزم) (برهان قاطع). کارد و قلمتراش. (غیاث اللغات). || جنسی است از فولاد قیمتی گوهردار. (هفت قلزم) (از شرفنامهء منیری) (از آنندراج) (از غیاث اللغات).
(1) - Adamas. (2) - ن ل: ادمنیطون.
(3) - ن ل: دارد.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.