جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اصبع: (تعداد کل: 4)
اصبع
[اَ / اِ / اُ بَ / بِ / بُ](1) (ع اِ)انگشت دست یا پا. ج، اصابع، اصابیع. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). انگشت. (ترجمان علامهء جرجانی ص 13) (مهذب الاسماء) (کشاف اصطلاحات الفنون). اصبوع. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). انگشت، و اشارت کردن به انگشت. (مؤید الفضلاء). عضو درازی...
اصبع
[اِ بَ] (اِخ) کوهی است به نجد. (منتهی الارب) (مراصدالاطلاع) (معجم البلدان).
اصبع
[اِ بَ] (اِخ)(1) ابن غیاث. از صحابه بود و ابن منده از طریق جابر جعفی یکی از ضعفا از شعبی از اصبع بن غیاث روایت کرد که وی گفت شنیدم رسول (ص) فرمود: فیکم ایتها الامه خلتان لم یکونا فی الامم قبلکم. (از الاصابه ج 1 ص52).
(1) - در منتهی...
(1) - در منتهی...