اصبع
[اِ بَ] (اِخ) (بنی...) نام قومی است که تابعیت قرامطه پذیرفته بودند. (از قاموس الاعلام ترکی). || (اِخ) ذات الاصبع رضمیه(1)؛ بنای سنگی ایست متعلق به ابوبکربن کلاب. (از اصمعی). و بقولی متعلق به غطفان است. (از معجم البلدان). و رجوع به ذات الاصبع شود. و صاحب منتهی الارب آرد: رضیمه است.
- ذوالاصبع؛ لقب حرثان بن محرث عدوانی حکیم شاعر خطیب معمر، بدان جهت که گزید مار انگشت نر او را پس برید آنرا پس ملقب به این لقب گردید.
- || لقب حِبّان بن عبدالله تغلبی شاعر.
- || لقب شاعری دیگر از مداحان ولیدبن یزید. (منتهی الارب). و رجوع به ذوالاصبع شود.
|| ابن ابی الاصبع؛ متأخر است، کتب عنه الحافظ الدمیاطی. (منتهی الارب). و رجوع به ابن ابی الاصبع شود.
(1) - رضام بمعنی سنگهای بزرگی است که آنها را بر روی یکدیگر می نهند.
- ذوالاصبع؛ لقب حرثان بن محرث عدوانی حکیم شاعر خطیب معمر، بدان جهت که گزید مار انگشت نر او را پس برید آنرا پس ملقب به این لقب گردید.
- || لقب حِبّان بن عبدالله تغلبی شاعر.
- || لقب شاعری دیگر از مداحان ولیدبن یزید. (منتهی الارب). و رجوع به ذوالاصبع شود.
|| ابن ابی الاصبع؛ متأخر است، کتب عنه الحافظ الدمیاطی. (منتهی الارب). و رجوع به ابن ابی الاصبع شود.
(1) - رضام بمعنی سنگهای بزرگی است که آنها را بر روی یکدیگر می نهند.