جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه استاد: (تعداد کل: 6)
استاد
[اُ] (ص) (معرب آن نیز استاد و استاذ) اوستاد. اُستا. اوستا (مخفف اوستاد)(1). ماهر. بامهارت. صاحب مهارت. حاذق. (دهار) (ربنجنی) :
از غایت بی ننگی و از حرص گدائی
استادتر از وی همه این یافه درایان.سوزنی.
ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت مندی گوهر شناسند.نظامی.
حاذق؛ سخت استاد. (ربنجنی).
- استاد شدن؛ ماهر شدن. حذق....
از غایت بی ننگی و از حرص گدائی
استادتر از وی همه این یافه درایان.سوزنی.
ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت مندی گوهر شناسند.نظامی.
حاذق؛ سخت استاد. (ربنجنی).
- استاد شدن؛ ماهر شدن. حذق....
استاد
[اِ] (فعل) این فعل در زبان پهلوی مورد استعمال داشته است و در فارسی نادر آمده است: [ ابومسلم ] به حلوان شد، باز خلعتها آوردند، بنهروان شد و سپاهها رسیدن استاد به استقبال وی، تا بر نیکوتر هیأتی و کرامت و عزی ببغداد اندر شد. (تاریخ سیستان ص 138)....
استاد
[اِ] (فرانسوی، اِ)(1) (از یونانی ستادین(2)) نزد یونانیان مقیاس طول به اندازهء 600 گام یونانی. استاد یونانی معادل 185 گز (متر) بود. (ایران باستان ص 593 و 843).
(1) - Stade.
(2) - Stadion.
(1) - Stade.
(2) - Stadion.
استاد
[اُ] (اِخ) یکی از نامداران ایران به زمان خسرو پرویز.
استاد
[اُ] (اِخ) لقب ابوالبرکات، طبیب، صاحب کتاب معتبر، و چون در طب استاد گویند مراد او باشد.