استاد

معنی استاد
[اُ] (ص) (معرب آن نیز استاد و استاذ) اوستاد. اُستا. اوستا (مخفف اوستاد)(1). ماهر. بامهارت. صاحب مهارت. حاذق. (دهار) (ربنجنی) :
از غایت بی ننگی و از حرص گدائی
استادتر از وی همه این یافه درایان.سوزنی.
ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت مندی گوهر شناسند.نظامی.
حاذق؛ سخت استاد. (ربنجنی).
- استاد شدن؛ ماهر شدن. حذق. حذاق. ثقف.
- استاد کردن؛ ماهر کردن.
|| علیم. نیک دان. دانا و عالم علمی یا فنی. دانندهء صنعتی از امور کلیه و جزئیه. (برهان) :و هر کسی که خواب داند گزاردن و استاد بود چون کسی او را خوابی پرسد اگر آن خواب بد بود او خاموش بود و نگزارد. (ترجمهء بلعمی از طبری).
ز روم و ز هند آنکه استاد بود
وز استاد خویشش هنر یاد بود. فردوسی.
هزار و صد و شصت(2) استاد بود
که کردار آن تختشان یاد بود
یکی دیگ رویین ببار اندرون
که استاد بود او بکار اندرون.فردوسی.
جوان رفت و آورد خامه دویست
به استاد گفت ای گرامی مأیست.فردوسی.
فرستاد کس نزد آهنگران
هر آنکس که استاد بود اندر آن.فردوسی.
ز دیوار گرهم ز آهنگران
هر آنکس که استاد بد اندر آن.فردوسی.
وز ایشان هر آنکس که استاد بود
ز خشت و ز گل در دلش یاد بود.فردوسی.
ز هر کشوری مردم پیش بین
که استاد یابی بدین برگزین.فردوسی.
به استاد گفت این شکار من است
گزاریدن خواب کار من است
فرستاد و رفتند از ایوان شاه
گرانمایه استاد با نیکخواه.فردوسی.
سخت خوب آمد این دو بیت مرا
که شنیدم ز شاعری استاد.فرخی.
کاتب نیکست و هست نحوی استاد
صاحب عباد هست و هست مبرد.
منوچهری.
هنر در پارسی گفتن نمودند
کجا در پارسی استاد بودند.(ویس و رامین).
گفتم [ عبدالغفار ] زندگانی خداوند دراز باد بر آنجمله که خداوند نبشته است هیچ دبیر استاد نتواند نبشت. (تاریخ بیهقی ص 131). بفرمود تا هر امیری صد مرد استاد جمع کردند. (قصص الانبیاء ص 151). گفت این مال از دزدی جمع شده است که در آن کار استاد بود. (کلیله و دمنه).
مگر میرفت استاد مهینه
خری می برد بارش آبگینه
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
بگفتا هیچ دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم.عطار.
|| سرور. رئیس (در طبقهء شعرا و دانشمندان و محتشمان) :
رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از وی توئی کسائی پرگست.
کسائی.
استاد این سرای بآئین همی بود
رای رئیس سید ابوسهل حمدوی.فرخی.
استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته بودند. (تاریخ بیهقی ص 276). اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد و پادشاهی طبع او را به نیکوکاری مدد دهد چنانکه یافتند استادان عصرها... در سخن موئی بدو نیم شکافد. (تاریخ بیهقی ص281). || رئیس و سَر کاری، چون استاد در دکان نجار نسبت به شاگردان. || امام. راهنما. پیشوا. دلیل :
براندیش و از نام خود یاد کن
خرد را بدین کار استاد کن.فردوسی.
سخن های نکو را یاد می دار
وزآن در پیش خویش استاد میدار.
ناصرخسرو.
|| خواجه سرا. خِصی. خادم. (تاج العروس). آغا. رجوع به استاذ شود. || آموزنده. (مؤید الفضلاء). معلم اطفال و جز آن. مُکتِب. مدرس. آموزگار. آموزاننده. (برهان). مقابل شاگرد و تلمیذ و میلاو. ج، اساتید، اساتذه :
میلاو منی ای فغ و استاد توام من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه می لاو(3).رودکی.
هم آنکس که استاد طلحند بود
بفرزانگان بر خردمند بود.فردوسی.
زآنکه استاد تو اندر همه کاری پدر است
چون پدر گشتی اندر همه کاری استاد.
فرخی.
بحیله ساختن استاد بخردان زمین
بحرب کردن شاگرد پادشاه زمان.فرخی.
خردمندان دانستندی که نه چنانست و سری می جنبانیدندی و پوشیده خنده میزدندی که وی [ بوسهل زوزنی ] گزافگوی است جز استادم [ ابونصر مشکان ] که وی را فرو نتوانست برد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص176). استادم [ ابونصر مشکان ] بمن [ ابوالفضل بیهقی ] رسید اشارتی کرد سوی من، پیش رفتم. (تاریخ بیهقی ص 166). من بازگشتم و هرچه دیده بودم با استادم بگفتم. (تاریخ بیهقی ص 228). مردی بزرگ بود این استادم. (تاریخ بیهقی ص 615). جواب استادم نبشته بود هم بمخاطبهء معتاد. (تاریخ بیهقی ص 379). امیر گفت شاگردان بددل و بسته کار باشند چون استاد شدند و وجیه گشتند کار دیگرگون کنند. (تاریخ بیهقی ص 342). دیگر روز چون بار بگسست وزیر را بازگرفت با استادم ابونصر. (تاریخ بیهقی ص 394). بخلیفه و وزیر خلیفه نامه ها استادم بپرداخت. (تاریخ بیهقی ص363).
مر استاد او را بر خویش خواند
ز بیگانگان جای پردخت ماند.
(از حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی).
خجلت عیب تن خویش و غم جهل کشد
کودکی کو نکشد زحمت استاد ادیب.
ناصرخسرو.
دگر گفتند هرگز کس بدین در
نه شاگردی نه استادی نه استاد.ناصرخسرو.
با هر مرد استاد هزار شاگرد و سیصد هزار مرد جمع آمدند. (قصص الانبیاء ص 151).
با دل گفتم چو در حضر شاد نه ای
وز بند زمانه یک دم آزاد نه ای
در تجربه های دهر استادان را
شاگردی کن کنون که استاد نه ای.
(از مقامات حمیدی).
جرم ز شاگرد و پس عتاب بر استاد
اینت به استاد اصدقای صفاهان.خاقانی.
شاگرد خادمان در اوست روزگار
کاستاد بحر دست جواهرفشان اوست.
خاقانی.
ز کس بدهر خجل نیستم بحمدالله
مگر ز ایزد و استاد صدر احرارم.خاقانی.
تمتعی که من از فضل در جهان دیدم(4)
همین جفای پدر بود و سیلی استاد.
ظهیر فاریابی.
صدمه های عشق را کی بوالهوس دارد قبول
کی شناسد طفل قدر سیلی استاد را.
ظهیرفاریابی.
پادشاهی پسر بمکتب داد
لوح سیمینش در کنار نهاد
بر سر لوح او نبشته بزر
جور استاد به ز مهر پدر.سعدی.
سعی نابرده در این راه بجائی نرسی
مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 170).
-استاد معلم؛ آموزگار. آموزنده :
استاد معلم چو بود کم آزار
خرسک بازند کودکان در بازار.سعدی.
|| در اصطلاح کنونی معلمین مدارس عالیه را به سه قسمت تقسیم کنند: استاد (بالاترین درجه)، دانشیار، دبیر. || مأمور وصول مالیات: بمن [ ابومحمد کاتب ] چنین رسانیدند از بعضی از ایشان [ مردم قم ] که شاخهای کوچک تر از درخت می گرفتند و پسران خُرد خود را به روی درمی انداختند، و بدان چوبها ایشان را می زدند، و در زبان ایشان می نهادند که بگوئید: الله الله ایها الاستاذ تأمّل حالی، فقد وقع الیرقان علی غلّتی فأفسدها، و وقع الدّود علی قطنی فأکله و احتاج (و اجتاح؟) الجراد و القمل سائر مابقی؛ یعنی الله الله ای استاد اندیشه کن در حال من بحقیقت که زنگار در غلّهء من افتاد و آنرا تباه گردانید و کرم واقع شد در پنبه زار من و آنرا بخورد و آنچه باقی ماند ملخ بکلی بخورد... (تاریخ قم). رجوع به امثال و حکم «میخ قمی» ص 1772 شود. || دلاّک (در تداول عوام).
- استاد برَسان کردن؛ تعبیری مثلی است و معنی آن، با کمی و نارسائی پارچه و قماش، بسختی و صعوبت از آن جامه ای کردن. رجوع به استاذ شود.
(1) - مؤلف غیاث اللغات وجه اشتقاقی عجیب آورده گوید: استاد مخفف استاود، چه استاد در لغت فرس بمعنی کتاب است و ود بفتح واو و دال مهمله بمعنی دانا و ترکیب مقلوب است.
(2) - ن ل: بیست.
(3) - ن ل: میلا (و) بستان. و تصحیح متن قیاسی است.
(4) - ن ل: بردم.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.