جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ازرق: (تعداد کل: 14)
ازرق
[اَ رَ] (ع ص)(1) نیلگون. (غیاث اللغات). کبود. (غیاث اللغات). آبی. زاغ. (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی) :
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
ورا همچون طراز خوب، کرکم(2).
منجیک یا بهرامی.
بر صنم دیگر، پارهء یاقوت ازرق آبدار بود بوزن چهار صد و پنجاه مثقال. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 413). || صافی از...
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
ورا همچون طراز خوب، کرکم(2).
منجیک یا بهرامی.
بر صنم دیگر، پارهء یاقوت ازرق آبدار بود بوزن چهار صد و پنجاه مثقال. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 413). || صافی از...
ازرق
[اَ رَ] (اِ) خط چهارم از هفت خط جام جم. (برهان). خط چهارم از جام باده :
باده در جام تا خط ازرق
شعله در بحر اخضر اندازد.خاقانی.
باده در جام تا خط ازرق
شعله در بحر اخضر اندازد.خاقانی.
ازرق
[اَ رَ] (اِخ) جدی قدیم از اجداد عرب در جاهلیت، نسب وی بعمالقه (از عرب بائده) پیوندد و منازل بنی الازرق در حجاز است و بدین ازرق، منسوبست ازرقی صاحب تاریخ مکه. (الاعلام زرکلی).
ازرق
[اَ رَ] (اِخ) نام پدر ابوعقبه یکی از نازلین از حصن الطائف. (امتاع الاسماع ج 1 ص 418).
ازرق
[اَ رَ] (اِخ) نام پدر نافع که ازارقه از خوارج بدو منسوبند. رجوع به ازارقه شود.
ازرق
[اَ رَ] (اِخ) کاتب حنین بن اسحاق: و کان کاتب حنین رجل یعرف بالازرق و قد رأیت اشیاء کثیره من کتب جالینوس و غیره بخطه، و بعضها علیه تنکیت بخط حنین بن اسحاق بالیونانی، و علی تلک الکتب علامه المأمون. (عیون الانباء ج 1 ص 187 و 197).
ازرق
[اَ رَ] (اِخ) (نهر...) نهری است که بر شوشتر گذرد. (ابن بطوطه).
ازرق
[اَ رَ] (اِخ) آبی است در طریق حاج شام در پائین تیماء. || وادی الازرق؛ وادیی است بحجاز. (معجم البلدان).
ازرق
[اَ رَ] (اِخ) ابراهیم بن عبدالرحمن بن ابی بکر. او راست: تسهیل المنافع فی الطب و الحکمه، مشتمل بر کتاب شفای ابدان و کتاب الرحمه. وی گوید که این دو کتاب را گرد آورده و لقط ابن الجوزی و برءالساعه و تذکره السویدی و غیره را بدان افزوده است. (کشف...
ازرق
[اَ رَ] (اِخ) ابن علی، مکنی بابی الجهم. تابعی است.
ازرق
[اَ رَ] (اِخ) حمادبن زیدبن درهم ازدی بصری مکنی بابی اسماعیل. رجوع به حمادبن زید... شود.
ازرق
[اَ رَ] (اِخ) شامی. یکی از سرداران لشکر عمر بن سعد در وقعهء کربلا.
- مثل ازرق شامی؛ با موئی زرد و چشمی آسمانگون.
- || قسی. سنگدل.
- مثل ازرق شامی؛ با موئی زرد و چشمی آسمانگون.
- || قسی. سنگدل.
ازرق
[اَ رَ] (اِخ) محدث. ابونواس ذکر او در این شعر آورده است :
حدثنی الازرق المحدّث عن
عمروبن شمر عن ابن مسعود
لایخلف الوعد غیر کافره
و کافر فی الجحیم مصفود.
(عیون الاخبار ابن قتیبه جزء 5 ص 140).
حدثنی الازرق المحدّث عن
عمروبن شمر عن ابن مسعود
لایخلف الوعد غیر کافره
و کافر فی الجحیم مصفود.
(عیون الاخبار ابن قتیبه جزء 5 ص 140).
ازرق
[اَ رَ] (اِخ) یشکری. ابن عبدربه از او روایت کند. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 115).