جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ارز: (تعداد کل: 7)
ارز
[اَ] (اِ) (از پهلوی ارژ) بها. (برهان). قیمت. (ربنجنی) (مهذب الاسماء) (جهانگیری) (غیاث اللغات). ارزش. (برهان). ارج(1). اخش. نرخ. ثمن :
چرا مرغ کارزش نبد یک درم
به افزون خریدی و کردی ستم.فردوسی.
نداند کسی ارز آن خواسته
پرستنده و اسب آراسته.فردوسی.
ابا او یک انگشتری بود و بس
که ارز نگینش ندانست کس.فردوسی.
یکی تاج بد...
چرا مرغ کارزش نبد یک درم
به افزون خریدی و کردی ستم.فردوسی.
نداند کسی ارز آن خواسته
پرستنده و اسب آراسته.فردوسی.
ابا او یک انگشتری بود و بس
که ارز نگینش ندانست کس.فردوسی.
یکی تاج بد...
ارز
[اَ / اُ] (ع اِ)(1) صنوبر. (قاموس) (برهان) (مؤید الفضلاء). ارز، درخت صنوبر بی بار است و زفت رطب از آن حاصل میشود. (تحفهء حکیم مؤمن). || یا صنوبر نر. (منتهی الارب). صنوبر نر که ثمر ندهد. شربین. فوقا(2). || صنوبر صغار. رجوع به صنوبر صغیر شود. || یا درخت...
ارز
[اَ رَ] (ع اِ) ارزن. درخت ارژن. رجوع به ارژن شود.
ارز
[اَ رُ / اَ رُزز / اُ / اُ رُ / اُ رُزز] (ع اِ) آرز. رُزّ. آرُز. برنج. دانهء معروف. (منتهی الارب). برنج. (مهذب الاسماء) (غیاث) (نصاب). کرنج. (مؤید الفضلاء). و فی شرح الفصیح للمرزوقی، الاترج، فارسی معرب، قال و قیل ان الارز کذلک. (المزهر للسیوطی). ظاهراً در اینکه...
ارز
[اَ] (ع مص) خود را درهم کشیدن. || منقبض گردیدن، چنانکه بخیلی آنگاه که از وی عطائی خواهند. گرفته شدن ببخل: اِنّ فلاناً اذا سئل، اَرَزَ و اذا دعی اهتزّ؛ یعنی فلان وقتی که چیزی از او بخواهند منقبض شود و وقتی که برای طعام خوانند او را خوش گردد....
ارز
[اَ] (اِخ) شهرکی است در ابتدای جبال طبرستان از ناحیهء دیلم و بدانجا قلعه ای است حصین. ابوسعد منصوربن حسین آبی در تاریخ خود گوید: ارز قلعه ایست به طبرستان که حصاری شبیه یا قریب بدان از جهت استواری و بلندی و وسعت در روی زمین نیست و در آن...
ارز
[اِ رِ] (اِخ)(1) شهری در ارمنستان که بقول اگاثانگلس مورخ ارمنی (مائهء چهارم میلادی) در آنجا مانند معبد خوزستان، مجسمهء زرین ناهید برقرار بوده است. (یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 175).
(1) - Erez.
(1) - Erez.