ارز
[اَ] (ع مص) خود را درهم کشیدن. || منقبض گردیدن، چنانکه بخیلی آنگاه که از وی عطائی خواهند. گرفته شدن ببخل: اِنّ فلاناً اذا سئل، اَرَزَ و اذا دعی اهتزّ؛ یعنی فلان وقتی که چیزی از او بخواهند منقبض شود و وقتی که برای طعام خوانند او را خوش گردد. || مجتمع شدن. (منتهی الارب). با هم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن. || ثابت شدن. استوار شدن. (تاج المصادر بیهقی). ثابت گردیدن. (منتهی الارب). || پناه بردن. پناه گرفتن در جائی، چنانکه مار در سوراخ خویش آنگاه که قصد او کنند: ارزت الحیه؛ پناه گرفت مار بسوراخ خود و برگردید بسوی آن و ثابت ماند در آن. (منتهی الارب). و منه: ان الاسلام لیأرِزُ الی المدینه کما تأرزُ الحیه الی جُحرها. (منتهی الارب). || سرد شدن هوا. سرد شدن شب. || ارزالکلام؛ پیوستگی و درستی کلام بحصر و جمعیت. (منتهی الارب).