جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احول: (تعداد کل: 9)
احول
[اَ وَ] (ع ص) مرد که چشمش حولاء باشد. صاحب حول. کژچشم. (زوزنی) (السامی) (مهذب الاسماء) (زمخشری). کج چشم. کژ. کاژ. کاج. کوچ. کلک. کلیک. کلیک چشم. (دستور). چپ. دوبین. دوبیننده. اخلف. (منتهی الارب). کسی که یک چیز را دو بیند. (غیاث). آنکه یکی را دو بیند. (مؤید). احدر. کلاژ....
احول
[اَ وَ] (ع ن تف) حیله کننده تر. حیله ورتر. حیله گرتر. (منتهی الارب). مکارتر. چاره گرتر. احیل.
-امثال: احول من ذئب؛ پرحیلت تر از گرگ.
|| نعت تفضیلی از حول. گردان تر. گردنده تر.
-امثال: احول من ابی براقش.
احول من ابی قلمون.
-امثال: احول من ذئب؛ پرحیلت تر از گرگ.
|| نعت تفضیلی از حول. گردان تر. گردنده تر.
-امثال: احول من ابی براقش.
احول من ابی قلمون.
احول
[اَ وَ] (اِخ) رجوع به ابوالعلاء احول شود.
احول
[اَ وَ] (اِخ) رجوع به احمدبن ابی خالد احول شود.
احول
[اَ وَ] (اِخ) رجوع به احمد محرر و احول محرر شود.
احول
[اَ وَ] (اِخ) ابوالعباس محمد بن حسن بن دینار. یکی از علماء لغت و شعر. او راست: کتاب الدواهی. کتاب السلاح. کتاب ما اتفق لفظه و اختلف معناه. کتاب فعل و افعل. کتاب اشباه. و او دیوان ذوالرمه و بعض دیگر از شعرای عرب را گرد کرده است. (ابن الندیم).
احول
[اَ وَ] (اِخ) عباس. معاصر هرمز شاهنشاه ساسانی. در آغاز سلطنت این پادشاه وی با عمرو ازرق از بلاد عرب بکنار فرات شتافته ساکنان سواد را در انواع مشقت و تعب انداختند. رجوع بحبط ج1 ص86 شود.
احول
[اَ وَ] (اِخ) (صفین...) وزیر مروان اموی. رجوع بحبط ج1 ص243 شود.
احول
[اَ وَ] (اِخ) فرید. رجوع بفرید احول شود.