جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احنف: (تعداد کل: 5)
احنف
[اَ نَ] (ع ص) کج پای. کژپای. آنکه پای کژ دارد چنانکه نرانگشتهای پا سوی یکدیگر سپرد. آنکه هردو انگشت سترگ او بسوی انسی چسبیده باشد. (زوزنی). آنکه در سینهء قدم وی کژی بود. کسی که در پای کژی دارد و میل کنان رود. آنکه بر پشت قدم از طرف...
احنف
[اَ نَ] (اِخ) از اعلام است و گروهی از محدثین به این لقب ملقب بوده اند. (سمعانی).
احنف
[اَ نَ] (اِخ) ابن قیس معاویه بن حصین بن عباده بن نزال بن منقربن عبیدبن الحارث بن عمروبن کعب بن سعدبن زید مناه بن تمیم التمیمی. نام او ضحاک و بقولی صخر و کنیت او ابوبحر است و بردباری و حلم را در عرب و فارس بدو مثل زنند و...
احنف
[اَ نَ] (اِخ) تمیمی مدنی مکنی به ابویحیی هلالی. محدث است.