احنف

معنی احنف
[اَ نَ] (اِخ) ابن قیس معاویه بن حصین بن عباده بن نزال بن منقربن عبیدبن الحارث بن عمروبن کعب بن سعدبن زید مناه بن تمیم التمیمی. نام او ضحاک و بقولی صخر و کنیت او ابوبحر است و بردباری و حلم را در عرب و فارس بدو مثل زنند و احلم من الاحنف گویند و عبدالواسع جبلی راست:
بحلم ارچند مذکور است احنف هرکه حلمت را
بداند زو غریب آید که وهم اندر خبر بندد.
و هم او گوید:
آن مهتر عالی محل رایش چو شمس اندر حمل
در حلم چون احنف مثل در جود از حاتم بدل.
و سوزنی گوید:
احنف قیس بحلم و بسخا حاتم طی
بی شریک و تو به از حاتمی و از احنف.
و ابوالفضل بیهقی گوید: نصر احمد، احنف قیس دیگر شده بود.
وی از سادات تابعین است و درک زمان رسول الله علیه و علی آله و اصحابه کرد، لکن توفیق صحابت نیافت. و در بعض فتوحات از جمله فتح قاسان و تیمره(1) حاضر بود. و در فتوح طبس و هرات و مرو شاهجان و بعض حدود طخارستان نیز حضور داشت. حافظ ابونعیم ذکر او آورده و ابن قتیبه در کتاب المعارف گوید: آنگاه که پیامبر صلی الله علیه و سلم بنوتمیم را بدین دعوت فرمود و آنان از قبول مسلمانی سرباز میزدند احنف گفت: او شما را بمکارم اخلاق میخواند و از ذمائم و ملائم آن نهی میکند از گرویدن بدو شما را چه زیان باشد و بنوتمیم اسلام آوردند و احنف نیز مسلمانی گرفت و چون زمان عمر ببود نزد خلیفه آمد. احنف از اجلهء تابعین و اکابر آنان و سید قوم خویش و موصوف بعقل و دهاء و علم و حلم است. و از عمر و عثمان و علی روایت کند و حسن بصری و روات بصره از وی روایت آرند و در وقعهء صفین در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود و بجنگ جمل بهیچیک از دو فریق نپیوست و هم بروزگار آن حضرت ریاست تمیم بصره با وی بود. و بروزگار عمر و عثمان در پاره ای از حروب خراسان انبازی کرد و چون کار خلافت بر معاویه قرار گرفت روزی بمجلس معاویه درآمد و معاویه بدو گفت: ای ابوبحر هیچگاه یاد روز صفین نکنم که سوزشی در دل خویش نیابم. احنف گفت: ای معاویه سوگند با خدای آن دلها که دشمنانگی تو در آن بود هنوز در سینه های ما و آن شمشیرها که با تو بمقاتله درآمدیم در نیامهای خویش است و اگر تو به مقدار میان انگشت ابهام و سبابه به جنگ نزدیک شوی بدستی پیش شویم و اگر تو روان بسوی حرب گرائی ما دوان و شتابان بدانجانب گرائیم و برخاست و بیرون شد و در این وقت خواهر معاویه از پس پرده گفتار احنف گوش میداشت و پرسید: ای امیرمؤمنان این چه کس بود که تهدید و توعید کرد؟ معاویه گفت: این آنکس است که چون خشم آرد صد هزار تن از بنی تمیم بی آنکه سبب خشم او دانند خشم آرند. و در روایت آمده است: بدانروز که معاویه پسر خویش یزید را بولایت عهد منصوب داشت او را بقبهء سرخ بنشانده بودند و مردمان می آمدند و پس از سلام گفتن بمعاویه بجانب یزید متوجه گردیدند. از جمله مردی بیامد و بمعاویه سلام گفت و بسوی یزید رفت و تهنیت کرد و باز زی معاویه شد و گفت: یا امیرالمؤمنین اگر او را متولی امور مسلمین نکردتی کار بر مسلمانان تباه کرده بودی و احنف بن قیس نشسته بود و معاویه روی با وی کرد و گفت: یا ابوبحر چون است که تو هیچ نگوئی؟ گفت: دروغ نیارم گفتن ترس خدای تعالی را و راست ندانم گفتن بیم شما را. و چون بیرون شدند آن چاپلوس احنف را گفت: من دانم که او و پسرش بدترین خلق خدایند لیکن آنان این اموال در خانه ها کرده و بر آن قفل و بند نهاده اند و کلید آن جز این سخنان که گفتم نباشد. احنف گفت: خاموش! سزد که مرد دوروی و منافق نزد خدای تعالی وجیه نبود. هشام بن عقبه برادر ذوالرمهء شاعر مشهور گوید: وقتی نزد احنف بودم و قومی در امر قتلی حکومت بدو برداشته بودند او باولیاء دم گفت: چه خواهید؟ گفتند: قصاص یا دو دیه. و او گفت: فرمان شما راست و چون ایشان بیارامیدند گفت: من به حکومت شما رضا دادم جز اینکه گویم خدای عزوجل یک دیت فرمود و پیامبر او صلی الله علیه و آله نیز بدیهء واحده قضا راند و شمایان اکنون دو دیت طلبید و امروز شما خونخواهانید و توانید دو دیت خواستن لیکن بیندیشید از روزی که شما بخون گرفتگان باشید و خواهند با سنت نهادهء شما با شما معاملت کنند و آنان چون سخن او بشنیدند بیک دیت بسنده کردند. و او میگفت: من حلم از قیس بن عاصم منقری آموختم چنانکه روزی بمجلس وی بودم و او بر سر پای نشسته و دستها بر دو زانو گرده کرده بود و سخن میراند ناگاهان پسر او را کشته و قاتل را که برادرزادهء وی بود بسته پیش آوردند و گفتند: او پسر تو را بکشت. قیس دستهای گره کردهء خویش نگشود و دنبال سخن طرح شده رها نکرد و آنرا بپایان برد و سپس گفت: پسر دیگر من فلان را بخوانید و او حاضر آمد. گفت: برخیز دست پسرعم خود بگشای و برادر خویش بخاک سپار و صد ناقه مادرِ کشته را بر، چه او از خاندان ما نیست و باشد که این دیت او را تسلیتی بخشد و پس برپای چپ تکیه کرد و گفت:
انی امرؤ لایعتری خلقی
دنس یفنده ولا افن
من منقر فی بیت مکرمه
والغصن ینبت حوله الغصن
خطباء حین یقول قائلهم
بیض الوجوه مصاقع لسن
لایفطنون لعیب جارهم
و هم لحسن جواره فطن.
وقتی نزد مصعب از مردی سعایتی رفت و آن مرد پیش مصعب شد و بی گناهی خویش مینمود. مصعب گفت: سخن تو نتوانم استوار داشتن چه آورندهء خبر ثقه است. احنف گفت: ای امیر ثقه هرگز خبرچینی نکند. و آنگاه که عبیداللهبن زیاد حکومت عراق داشت از اکرام و احترام منزلت احنف بکاست و آنانرا که مکانت او نداشتند مقدم داشت تا آنگاه که عبیدالله زیاد اعیان عراق و از جمله احنف را برای سلام معاویه با خویشتن بعراق برداشت و نزد معاویه بگفت. معاویه گفت: آنان را پیش آر و هریک را در مرتبت خویش بازدار و عبیدالله چنین کرد و در آخر همه احنف را بداشت و معاویه با ایشان بسخن درآمد و تنها روی سخن با احنف داشت و بدیگران توجهی ننمود و عراقیان زبان بشکر و ثناء عبیدالله گشادند و احنف خاموش بود معاویه او را گفت: یا ابوبحر چون است که تو هیچ نگوئی؟ گفت: اگر من در سخن آیم برخلاف اینان خواهم گفتن، معاویه گفت گواهان باشید که من عبیدالله را از ولایت عراق عزل کردم برخیزید و در امر امیری که خواهید بر شما گمارم نظر کنید و بعد از سه روز نزد من آیید و رای خود بازنمائید. چون رؤسای عراق بیرون شدند بعض آنان امارت خویشتن را خواستند و پاره ای تعیین غیری طلبیدند و بنهانی هریکی در سر بپیشرفت مقصود خویش و بتقویت قصد خود با خواص معاویه سخن کردند و بروز سوم نزد معاویه رفتند. احنف نیز با ایشان بود و عبیدالله آنان را بترتیب مجلس نخستین بنشاند و معاویه چون روز پیشین ساعتی با احنف از هر دری سخن کرد و سپس گفت: در امر امارت بر چه نهادید. و هریک از آنان نام مردی می برد و سخن آنان بطول کشید و بمنازعه و جدال انجامید و هم احنف ساکت بود و در این سه روز با کس درینمعنی حرفی نگفته بود و باز معاویه گفت: ای ابوبحر از چه تو چیزی نگوئی؟ گفت: اگر تنی از کسان خویش بر ما گماشتن خواهی عادل تر از عبیدالله نیابی و اگر از غیر کسان خود گزینی فرمان ترا باشد و یک تن از آنان که در مجلس اول ثناء و شکر عبیدالله کرده بودند در این مجلس نام او نبرده و عودت او را نخواسته بود. چون معاویه گفتار احنف بشنید گفت: گواهان باشید که من دیگر بار ولایت عراق عبیدالله را دادم و عراقیان جمله بر اینکه بازگشت عبیدالله نخواسته بودند پشیمانی خوردند و معاویه بدانست که شکر آنان عبیدالله را برای رغبت آنان بدو نبود برحسب عادت جاری میان مردمان بود که هر حاکم منصوبی را میستایند. و چون جماعت بپراکند معاویه با عبیدالله خالی کرد و گفت: چگونه مردی چون احنف را مهمل گذاری ندیدی که چگونه او ترا عزل و سپس منصوب داشت و در هر دو حال خاموش بود و این کسان که تو آنان را بر او مقدم داشتی و تکیهء تو برایشان بود هیچیک بنفع تو چیزی نگفتند و آنگاه که من کار بدیشان ماندم هیچیک زی تو نگرائیدند و چون احنفی را یار گرفتن و ذخیره نهادن سزاوار است و آنگاه که بعراق بازگشتند عبیدالله به احنف اقبال کرد و او را محرم و صاحب سر خود گردانید و چون آن حادثهء مشهور عبیدالله را روی داد دوستی هیچکس جز احنف او را سود نداشت و احنف تا زمان مصعب بن زبیر بزیست و با او دوست بود و با وی بکوفه رفت و بسال 69 ه . ق. هم بکوفه درگذشت و بعضی سال وفات او را 71 و برخی 67 و بعضی 68 و پاره ای 70(2) گفته اند و قول اول اشهر است و بعضی گویند که او عمری بسیار یافت و در ثویّه نزدیک قبر زیاد جسد وی بخاک سپردند و مصعب بی رداء در تشییع جنازهء او حاضر شد. و در تاج العروس آمده است: الاحنف لقب له و انما لقب به لحنف کان به... و هو الذی افتتح الروزنات سنه 67 بالکوفه و یقال سنه 73، و السیوف الحنیفیه تنسب الیه لانه اول من امر باتخاذها، والقیاس احنفی -انتهی. و از احنف پرسیدند حلم چه باشد؟ گفت: فروتنی با شکیبائی و آنگاه که مردم از بردباری او بشگفتی اندر میشدند میگفت من نیز آنچه را که شما درمی یابید درمی یابم لکن شکیبائی می ورزم و از سخنان اوست: الا ادلکم علی المحمده بلامزریه، الخلق السجیح و الکف عن القبیح. الا اخبرکم بادوءالداء، الخلق الردی و اللسان البذی. و من کلامه: ماخاف شریف و لا کذب عاقل و لااغتاب مؤمن و قال ماادخرت الاَباء للابناء و لاابقت الموتی للاحیاء افضل من اصطناع المعروف عند ذوی الاحساب و الاَداب و قال کثره الضحک تُذْهِبُ الهیبه و کثره المزاح تذهب المروه و من لزم شیئا عرف به و سمع الاحنف رجلا یقول: ماابالی امتدحت ام ذممت فقال له لقد استرحت من حیث تعب الکرام. و من کلامه: جنّبوا مجلسنا ذکرالطعام والنساء فانی ابغض الرجل ان یکون وصافاً لفرجه و بطنه و ان من المروه ان یترک الرجل الطعام و هو یشتهیه.
سلیمان التمیمی از احنف نقل کند که گفته: ما ذکرت احداً بسوء بعد ان یقوم عندی. و نیز از سخنان اوست: لامروءه لکذوب ولاراحه لحسود و لاحیله لبخیل و لاسؤدد لسیی ءالخلق و لا اخاء لملول. و نیز گفته: وجدت الحلم انصر لی من الرجال. خالدبن صفوان در حق احنف معاویه بن هشام را گفت: کان لایشره و لایحسد و لایمنع حقا و کان موفقاً للخیر معصوماً من الشر و کان اشدالناس علی نفسه سلطانا. مؤلف تاریخ سیستان در عنوان آمدن عبدالله بن عامر کریز بسیستان اندر سنهء احدی و اربعین (41 ه . ق.) آرد: چون این ولایت بدو مفوض کرده شد، ابتداء بسیستان شد، و بر مقدمهء او احنف قیس بود و سپاهی انبوه با او بودند از بزرگان و سادات و عرب و عجم، باز چون اینجا روزگاری ببود، از اینجا سوی خراسان شد... رجوع به ابوبحر ضحاک احنف... و ابن خلکان ج1 ص250 و طبقات ابن سعد و تاریخ سیستان ص91 و صفه الصفوه ج3 ص123 و الموشح چ مصر ص326 و حبط ج1 ص166، 171، 179، 189، 249، 309 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص102 شود.
(1) - تیمره الکبری و تیمره الصغری از جملهء رساتیق اصفهان.
(2) - و گروهی 66.

درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس

اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارت‌های عضو شتاب

مشاهده جزئیات محصول

اشتراک‌گذاری:

با مهر شما، راه هموارتر می‌شود

 

اگر قافیه‌ها بر دل‌ات نشسته‌اند و نغمۀ این ابزار، لبخند به لبت نشانده... بدان که این تلاش، بی‌هیچ چشم‌داشتی رقم خورده؛ اما نسیم حمایت تو، ادامۀ راه را برای ما هموارتر خواهد کرد.

حمایت از ما

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از کافه‌بازار یا مایکت از این پروژه ادبی حمایت کنید.

خرید از بازار خرید از مایکت

ربات تلگرامی قافیه‌یاب

ربات قافیه‌یاب هم‌صدا، ابزاری کاربردی، رایگان و سریع در زمینه ادبیات فارسی برای جستجوی قافیه در تلگرام.

مشاهده ربات

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.