جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمق: (تعداد کل: 3)
احمق
[اَ مَ] (ع ص) گول (مرد). کالیو. کالیوه. نادان. (مهذب الاسماء). بی عقل. غتفره. گاودل. گاوریش. کانا. دنگ. نابخرد. غراچه. لاده. کمله. ابله. (زوزنی). دند. سفیه. بیهوش. خویله. (صحاح الفرس). کم خرد. گزَر. مُدمَّغ. دبنگ. ببّه. (منتهی الارب) (صراح). بی مغز. باقل. گیج. (فرهنگ اسدی نخجوانی). لک. (برهان). باحر. (منتهی...
احمق
[اَ مَ] (ع ن تف) بسیارحمق تر.
-امثال: احمق من ابی غبشان.
احمق من الضبع.
احمق من جحی.
احمق من دُغه.
احمق من رجله.
احمق من عقعق.
احمق من هَبَنَّقَه. رجوع به هَبَنَّقَه شود.
-امثال: احمق من ابی غبشان.
احمق من الضبع.
احمق من جحی.
احمق من دُغه.
احمق من رجله.
احمق من عقعق.
احمق من هَبَنَّقَه. رجوع به هَبَنَّقَه شود.
احمق
[اَ مَ] (ع ص، اِ) از القاب اسلامی ملک روم، نظیر: جبار و طاغیه و صاعقه و غیره. رجوع به مفاتیح العلوم خوارزمی حاشیهء ص81 شود.