جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ابن: (تعداد کل: 5)
ابن
[اَ] (ع ص، اِ) طعام خشک.
ابن
[اَ] (ع مص) متهم کردن. تهمت نهادن. || سیاه شدن خون در زخم. مردن خون.
ابن
[اَ بِ] (ع ص) غلیظ و سطبر از طعام و شراب.
ابن
[اِ] (ع اِ) زادهء نرینه از آدمی. فرزند نرینه. پسر :
این کار وزارت که همی رانَد خواجه
نه کار فلان بن فلان بن فلانست.منوچهری.
ای بدل ذوالیزن بوالحسن بن الحسن
فاعل فعل حسن صاحب دو کفّ راد.
منوچهری.
از دولت آن خواجه علی بن محمد
امروز گلابست و رحیق است در انهار.
منوچهری.
شاه جهان بوسعید ابن یمین...
این کار وزارت که همی رانَد خواجه
نه کار فلان بن فلان بن فلانست.منوچهری.
ای بدل ذوالیزن بوالحسن بن الحسن
فاعل فعل حسن صاحب دو کفّ راد.
منوچهری.
از دولت آن خواجه علی بن محمد
امروز گلابست و رحیق است در انهار.
منوچهری.
شاه جهان بوسعید ابن یمین...
ابن
[اُ بَ] (ع اِ) جِ اُبنه.