جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد کلاباذی بخاری، مکنی به ابونصر. متوفی به سال 398 ه .ق . او راست: اسماء رجال صحیح البخاری.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد کنانی، مکنی به ابوجعفر. رجوع به ابن عیاش شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد کنبناری ابن ابی عبدالله محمد، مکنی به ابوالعباس، از اهل اشبیلیه. عارف بصناعت طب و از فضلا و متمیزین آن دیار. وی طب از عبدالعزیزبن مسلمه الباجی و سپس ابوالحجاج یوسف بن موراطیر در مراکش فراگرفت و در اشبیلیه اقامت گزید و خدمت ابوالنجاه بن...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد لغوی خارزنجی، از مردم بشت شهری بخراسان. رجوع به احمدبن محمد بشتی و خارزنجی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد لیث، شحنهء بخارا. رجوع به حبط 1 ص 324 و 325 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد محاملی شافعی، مکنی به ابوالحسن. او راست: کتاب القولین و الوجهین. کتاب المقنع فی فروع الشافعیه. لباب الفقه کبیر. لباب الفقه صغیر. عدّه المسافر و کفایه الحاضر. وفات او415 ه .ق . بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد المدبر. او را هفتاد ورقه شعر است. (ابن الندیم).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد المصری (الشیخ الزاهد)بن سلیمان. المتوفی سنه 819 ه .ق . و دفن بجامعه بمصر و قبره یزار. او راست: منظومه الستین مسئله (فقه الشافعی). انظر العقدالثمین بشرح منظومه الستین مسئله تألیف النووی الجاوی. (معجم المطبوعات).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد مصری، معروف به ابن ولاد، فقیه نحوی، مکنی به ابوالعباس. رجوع به ابن ولاد ابوالعباس احمد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد معصوم (سید)بن نصیرالدین بن ابراهیم، پدر سید علیخان صاحب تصانیف معروفه. مردی ادیب و فاضل بود. مولد او بطائف از بلاد حجاز بسال 1027 ه .ق . و در 1055 باستدعای شاهنشاه عبدالله بن محمد قطب شاه حیدرآباد عازم آن شهر شد و پادشاه دختر...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد مقدسی حنبلی، ملقب بشهاب الدین. او راست: شرح الفیهء ابن معطی. وفات وی به سال 728 ه .ق . بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد مقدسی شافعی، مکنی به ابومحمود و مقلب بشهاب الدین. او راست: مثیرالغرام الی زیاره القدس و الشام. وفات وی به سال 765 ه .ق . بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد المکی. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص 39، 71، 79، 159، 203، 219، 364، 367).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد المنشوری، مکنی به ابوسعد(1). از شعرای دربار محمودبن سبکتکین، و صاحب چهارمقاله نام او را جزو شاعران آل ناصرالدین (غزنویان) آورده است و رشید وطواط در حدائق السحر گوید: منشوری در صنعت تلون از صنایع لفظیهء بدیع یعنی شعری که ممکن باشد در دو بحر...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد منصوری. رجوع به هائم ابوالعباس احمد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد منوفی هروی. او تاریخ ابن اعصم کوفی را ترجمه کرده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد موصلی نحوی فقیه، مکنی به ابوالعباس و مشهور بأخفش خامس. ابن جنی از شاگردان اوست. او راست: کتاب فی تعلیل القراآت السبع. (روضات الجنات ص 55 س 10).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد مؤید، مکنی به ابوالنصر و ملقب بامام. او راست: عده السالکین و عمده السائرین.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد المهلبی، مکنی به ابوالعباس. محمد بن اسحاق الندیم گوید: وی مقیم مصر و معروف به برجانی بود و وی را تصانیف است ازجمله: کتاب شرح علل النحو. کتاب المختصر فی النحو. یاقوت گوید: در همین زمان مصری نحوی دیگر هست معروف بمهلبی که نامش علی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد میدانی. رجوع به ابوالفضل احمدبن محمد بن احمد... و میدانی و احمدبن محمد بن احمدبن ابراهیم شود. و او راست: کتاب الامثال. السامی فی الاسامی. مأوی الغریب و مرعی الادیب. نزهه الطرف فی علم الصرف. شرح المفضلیات. مصادر.