جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد اغلبی، مکنی به ابوابراهیم. پنجمین از امرای بنی اغلب. وی پس از ابوعقال در سال 242 ه .ق . امارت یافت و هفت سال در افریقیه حکم راند و بسال 249 درگذشت.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد الافریقی، المعروف بالمتیم مکنی به ابوالحسن. شاعر و ادیبی فاضل بود. ثعالبی گوید: او را به بخارا دیدم و در این وقت او پیری پریشان حال بود و از سیماء او بی طالعی و تیره بختی نیک هویدا و شغل طبابت و هم اخترگوئی می...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد امام طحاوی، مکنی به ابوجعفر. از صاحبان «شروط» است در چهل جزء.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد امین. او راست: فرائدالفوائد فی بیان العقائد طبع آستانه1219 ه .ق . (معجم المطبوعات).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد انبردوانی بصیر حنفی، مکنی به ابوکامل. او راست: المضاهات فی الاسماء والانساب.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد اندلسی. او راست: شرح بر فصول الخمسین تألیف یحیی بن عبدالمعطی. وفات وی به سال 689 ه .ق . بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد انطاکی، مکنی به ابوحامد و منبوز به ابورقعمق. او مداح المعز ابوتمیم بن معدبن منصوربن قائم بن مهدی عبیدالله و فرزندان او و جوهر قائد و وزیر ابوالفرج یقعوب بن کلس بود. و ثعالبی گوید وی نادرهء زمان و جملهء احسان بود و در شام...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد انطاکی، معروف به بدیحی. رجوع به بدیحی احمد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد ایزدیار، معروف بفرید کافی وزیر. عوفی در لباب الالباب ج 1 ص 120 ببعد آرد: الصدر الاجل شرف الدوله و الدین سید الکتاب فرید الزّمان احمدبن محمد ایزدیار الکافی یعرف بفریدالکافی، در فنون هنر کافی بود. و با فضلی وافر وافی، بحری در هنر بی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد برتی (قاضی...) مکنی به ابوالعباس. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد برسوی. مدرس. او راست: تاریخ آل سلجوق. وفات او به سال 977 ه .ق . بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد برقانی خوارزمی، مکنی به ابوبکر و ملقب بحافظ الکبیر. او راست: جمع بین الصحیحین و مسند الخوارزمی. وفات وی به سال 345 ه .ق . بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد برنسی فاسی مالکی، مکنی به ابوالفضل و معروف بشیخ زروق و ملقب بشهاب الدین. او راست: قواعدالطریقه فی الجمع بین الشریعه و الحقیقه و شرح الحکم العطائیه لابن عطاءالله. وفات وی به سال 899 ه .ق . بود. و در تاج العروس (در مادهء ب...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بریدی، مکنی به ابوعبدالله. از جملهء وزرای متقی. (مجمل التواریخ و القصص ص 379).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بستی، مکنی به ابوسلیمان خطابی. ادیب فقیه شافعی. وی در عراق از ابوعلی صفار و ابوجعفر رزاز و جز آنان حدیث شنید و حاکم ابن بیع صاحب تاریخ نیشابور و جمعی از بزرگان دیگر شاگردان اویند. وفات وی به سال 388 ه .ق . بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بستی خراسانی، معروف بخارزنجی. یکی از ائمهء لغت. رجوع به احمدبن محمد البشتی... و خارزنجی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بسیلی. وی شاگرد ابن عرفه بود و تفسیر ابن عرفه را چنانکه شنیده نقل کرده است. وفات او830 ه .ق . است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد البشتی الخارزنجی. سمعانی گوید: خارزنج قریه ای است بنواحی نیشابور بناحیهء بشت و مرد مشهور این قریه ابوحامد احمدبن محمد خارزنجی است و او بی مدافعی در عصر خود امام اهل ادب خراسان بود. و آنگاه که وی پس از سال 330 ه .ق ....
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بشیری. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بصراوی.