احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد الافریقی، المعروف بالمتیم مکنی به ابوالحسن. شاعر و ادیبی فاضل بود. ثعالبی گوید: او را به بخارا دیدم و در این وقت او پیری پریشان حال بود و از سیماء او بی طالعی و تیره بختی نیک هویدا و شغل طبابت و هم اخترگوئی می ورزید. واین قطعه از شعر خویش مرا بخواند:
و فتیه ادباء ما علمتهمُ
شبهتهم بنجوم اللیل اذ نجموا
فروا الی الراح من خطب یلم بهمُ
فما درت نوب الایام این همُ
و هم ابیات زیرین را از گفته های خویش انشاد کرد:
تلوم علی ترکی الصلاه حلیلتی
فقلت اعزبی عن ناظری انت طالق
فوالله لاصلّیت لله مفلساً
یصلی له الشیخ الجلیل و فائق
لماذا اصلّی أین باعی و منزلی
و أین خیولی و الحلی و المناطق
اصلّی و لا فتر من الارض یحتوی
علیه یمینی اننی لمنافق
بلی ان علیّ الله وسّع لم ازل
اُصلّی له ما لاح فی الجو بارق.
و نیز او راست در وصف ترکیّه ای:
قلبی اسیرُ فی یدی مقله
ترکیّه ضاق لها صدری
کانّها من ضیقها عروه
لیس لها زرّ سوی السحر.
رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 80 شود.
و فتیه ادباء ما علمتهمُ
شبهتهم بنجوم اللیل اذ نجموا
فروا الی الراح من خطب یلم بهمُ
فما درت نوب الایام این همُ
و هم ابیات زیرین را از گفته های خویش انشاد کرد:
تلوم علی ترکی الصلاه حلیلتی
فقلت اعزبی عن ناظری انت طالق
فوالله لاصلّیت لله مفلساً
یصلی له الشیخ الجلیل و فائق
لماذا اصلّی أین باعی و منزلی
و أین خیولی و الحلی و المناطق
اصلّی و لا فتر من الارض یحتوی
علیه یمینی اننی لمنافق
بلی ان علیّ الله وسّع لم ازل
اُصلّی له ما لاح فی الجو بارق.
و نیز او راست در وصف ترکیّه ای:
قلبی اسیرُ فی یدی مقله
ترکیّه ضاق لها صدری
کانّها من ضیقها عروه
لیس لها زرّ سوی السحر.
رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 80 شود.