جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن اسحاق بن ابراهیم همدانی. مکنی به ابوعبدالله و معروف به ابن الفقیه یکی از اهل ادب. محمد بن اسحاق در کتاب خویش ذکر او آورده و گوید، او راست: کتاب البلدان نزدیک هزار ورقه واز کتب دیگران گرفته و کتاب جیهانی را یکباره بغارتیده...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن اسحاق بن ابی خمیصه. معروف به حرمی بن ابی العلاء. مکنی به ابوعبدالله. مولد او مکه و مسکن وی بغداد بود. خطیب ذکر او آورده و گوید: وفات وی به سال 317 ه . ق. است و او کاتب ابوعمر محمد بن یوسف القاضی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن اسحاق سنی. از رواه اخبار است. رجوع بانساب سمعانی ص3 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن اسحاق الطالقانی. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص356).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن اسماعیل بن ابراهیم طباطبا. رجوع به ابن طباطبا شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن اسماعیل بن صباح. رجوع به احمد ابوطاهر سفیانی ابن محمد ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن اسماعیل بن محمد بن جعفر الصادق. دهمین امام اسماعیلیه است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن اسماعیل بن یونس المرادی النحاس النحوی المصری مکنی به ابوجعفر. یکی از فضلاء زمان خویش است و او را تصانیف سودمند است از جمله: تفسیر قرآن کریم. کتاب اعراب القرآن. کتاب الناسخ و المنسوخ. کتابی در نحوتفاحه. کتابی در اشتقاق و تفسیر ابیات سیبویه...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن اسماعیل بازی. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن اقبال ملقب بشیخ الفقیه. وی کتاب السراج الوهاج ابوبکربن علی را تجرید کرده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن بشربن سعد المرثدی ابوالعباس. خطیب ذکر او آورده و گوید: کنیت او ابوعلی است و وفات وی بصفر سال 286 ه . ق. بوده است و ابن بنت الفریابی گفته است که وفات او به 284 ه . ق. است و از علی بن...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن بطنج اشعری. متکلم و محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن البغوی الهروی. مکنی به ابوالحسین نوری. از مشاهیر طبقهء عرفا و معارف اهل حال است بزهد و تقوی معروف و بلسان خوش موصوف بوده جد وی از اهالی بغشور است که شهری بوده در مابین هرات و مرو پدرش از آن شهر به بغداد...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن امحمدبن بکر. رجوع به ابورؤوف احمد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن بلال المرسی. یکی از علماء نحو. او به سال 460 ه . ق. غریب المصنف ابوعبید را شرح کرده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن بنت الشافعی. او صحیح الخط و متقن الضبط و از اهل ادب است و خط و ضبط او معتمد باشد و من از خط او جز کتاب تفسیر القرآن ابن جریر طبری را ندیدم و در آخر آن کتاب نوشته است: و کتبه احمدبن...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن ثوابه بن خالد الکاتب. مکنی به ابوالعباس. محمد بن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمد بن ثوابه بن یونس ابوالعباس کاتب است. این خاندان اصلا ترسا بودند و گویند یونس معروف بلبابه بود و شغل حجامی داشت و بعضی گفته اند مادر ایشان لبابه...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن جباره شهاب الدین مقدسی. او راست: شرح حرزالامانی در قراآت. وفات وی به سال 728 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن جریر ملقب به شیخ الاسلام معین الدین و مکنی به ابونصر و معروف به احمد جام و شیخ اهل عرفان. مولد وی به سال 441 ه . ق. و وفات در 536 بود. هدایت در مجمع الفصحاء (ج1 ص67) آرد: احمد جامی و هو...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن جعفر. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص276).