جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد. رجوع به ابوالحسین نوری خراسانی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص304 و 324).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد. رجوع به احمد سویقی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد معروف به ابن السنی دینوری. او راست: عمل الیوم و اللیله. و وفات وی به سال 364 ه . ق. بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد [ یا ابراهیم ]معروف به ابن الحاج اشبیلی و مکنی به ابوالعبک. وی یکی از حاشیه نویسان بر صحاح جوهری است. وفات او به سال 651 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد معروف به ابن خلکان برمکی اربلی شافعی مکنی به ابوالعباس و ملقب بقاضی شمس الدین. رجوع به ابن خلکان شود. حاجی خلیفه در کشف الظنون وفات وی را به سال 681 ه . ق. آورده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد معروف به ابن المدبر کاتب. او نقله را از مال و افضال خود بسیار بخشید. (عیون الانباء ج1 ص206).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد [ یا حسین بن محمد ] مکنی به ابن شمعون. واعظ مشهور.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد معروف به ابن عبدربه قرطبی. او راست: عقد لابی عمر، مشتمل بر 25 کتاب و هر کتابی محتوی دو جزء است در ابیات و نوادر. وفات وی328 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد معروف به ابن عربشاه. رجوع به ابن عربشاه شهاب الدین ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد معروف به ابن عطار دنیسری و مکنی به ابوالعباس او راست: مرقص الطرب در غزل و صدقه السر. وفات 794 ه . ق.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد معروف به ابن قطان بغدادی. مکنی به ابوالحسین. ریاست حکومت و تدریس بغداد بدو منتهی شده است و او را مصنفات بسیار است در اصول وفقه و فروع آن و وفات او به سال 359 ه . ق. بود. (روضات الجنات ص58 س6).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد معروف به ابن ملای [ ابن منلای ] چلبی حلبی وی شرحی بر العزی فی التصریف تألیف ابراهیم بن عبدالوهاب زنجانی نوشته و نیز او از شراح شافیهء ابن حاجب است. وفات وی به سال 1003 ه . ق. بود. (کشف الظنون).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد. رجوع به ابن ولاد شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد. معروف بن ابن الهائم و ملقب بشهاب الدین. او راست: عجاله فی استخفاف الفقهاء ایام البطاله و کتاب المعونه فی الحساب الهوائی و کتاب الوسیله. وفات وی به سال 887 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد الاول مکنی به ابوابراهیم یکی از سلاطین بنی اغلب در افریقا، 242 - 249 ه . ق.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد مکنی به ابوبدیل و ملقب به مجدالدین السجاوندی. عوفی در لباب الالباب در ذکر افاضل عراق (ج1 ص282) آرد: الامام الکبیر ملک الکلام مجدالدین احمدبن محمد ابی بدیل السجاوندی، سلطان جهان علم و بیان و مالک اعنّهء فضل و قاید ازمّهء عمل منشی حقایق مظهر...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد مکنی به ابوالحرث فریغونی. در ترجمهء تاریخ یمینی آمده (ص305 ببعد): ولایت جوزجان در مدت ایام آل سامان، آل فریغون را بود اباً عن جد میراث رسیده و از سلفی بخلفی منتقل گشته و بعد همم و غور کرم و مکارم شیم ایشان از ادراک...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد مکنی به ابوالریان. مولد و منشأ او اصفهان است او در کتابت توغلی نداشت اما مردی عاقل بود و عقل او جبر قلت معرفت میکرد و در آخر ایام عضدالدوله وزیر شد و چون عضدالدوله وفات کرد و آن در روز دوشنبهء نوزدهم شهر شوال...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد مکنی به ابوسعد و متخلص بمنشوری سمرقندی. عوفی در لباب الالباب (ج2 ص44) آرد: منشوری که منشور شاعری به نام او بود و طایر هنر در دام او سخن نمکینش شور در دلهای فضلاء می انداخت و بیان دل فریبش رایت فصاحت بر فلک می...