جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فضلان. رجوع به ابن فضلان شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فضل باطرقانی. از راویان اخبار است. (سمعانی ص3). رجوع به احمدبن فضل بن محمد ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الفقیه همدانی رجوع به ابن الفقیه احمد شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فورد معروف بقاضی زاده و ملقب بشمس الدین. وی حواشی علی قاری را بر فتح القدیر تکمیل کرده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فهدبن حسن بن ادریس احسائی ملقب بشهاب الدین. عالم نحریر. او معاصر احمدبن محمد بن فهد اسدی است و او را نیزشرحی بر ارشاد نسبت داده اند. (روضات الجنات ص21 س20).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فهد حلی. رجوع به ابن فهد جمال الدین ابوالعباس ... شود. و نیز او راست: کتاب المقتصر و شرح الارشاد و کتاب الموجز الحاوی کتاب المحرر و فقه صلوه مختصر و مصباح المبتدی و هدایه المبتدی و شرح الالفیه و کتاب اللمعه فی النیه و کفایه...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فهری لیلی نحوی مکنی به ابوعلی. وی شرحی بر دو فصیح اللغهء ثعلب نوشته و یکی از آن دو موسوم است به الصریح فی شرح کتاب الفصیح. وفات وی به سال 691 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فیروز شاه. رجوع به احمد (امیر ...) نظام الدین بن فیروز شاه شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فیومی قرصی معروف به عزالدین بن قراصه. او راست: نتف المحاضره. و وفات وی به سال 701 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن قاسم معروف به رفیق قدیم. او راست: قطب السرور فی اوصاف الخمور. وی در سال 340 ه . ق. حیات داشته است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن القاسم بن خلیفه بن یونس السعدی ملقب به شیخ موفق الدین و مکنی به ابوالعباس و مشهور به ابن ابی اصیبعهء خزرجی. صاحب روضات الجنات (ص85) آرد که وی حکیم عالم کامل و طبیب فاضل معروف، صاحب کتاب عیون الانباء فی طبقات الاطباء است و من...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن قاسم بن زهره. مکنی به ابوطالب یکی از شاگردان حمزه بن علی بن زهره معروف بسیدبن زهرهء حلبی است. (روضات ص202 س25).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن قاسم بن علی بن رستم الدیمرتی. وی در حضور مجلس عم خویش علی بن رستم در قصر او بدیمرتین در حالی که به متنزهات اطراف ناظر بود درین اشعار وصف بهار کرده است:
ضحک الربیع بمبسم الانوار
و بکی بعین سحه مدرار
فبدمعه اکتست البسیطه نبتها
و بضحکه ضحکت ذری...
ضحک الربیع بمبسم الانوار
و بکی بعین سحه مدرار
فبدمعه اکتست البسیطه نبتها
و بضحکه ضحکت ذری...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن قاسم برتی. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن قاسم خزرجی. رجوع به احمدبن قاسم بن خلیفه بن یونس... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن قاسم شبی. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن قاسم عبادی ازهری شافعی ملقب به شیخ شهاب الدین. او راست: حاشیه برحاشیهء عصام بر شرح کافیه. حاشیه بر شرح ابن ناظم بر الفیه. حاشیه بر مختصر. دو شرح کبیر و صغیر بر ورقات امام الحرمین جوینی. حاشیه بر شرح جلال الدین بر جمع الجوامع در...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن قاص. رجوع به ابن قاص و رجوع به احمدبن ابی احمد طبری ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن قاضی برهان محمودبن اسعد خجندی. او راست: ملخص در فتاوی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن قاضی جمال الدّین ابوعمرو عثمان قیسی. مکنی به ابوالعباس و ملقب بفتح الدین. او راست: نتیجه الفکر فی علاج امراض البصر.