جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالوهاب نویری کندی ملقب بشهاب الدین. او راست: نهایه الارب فی فنون الادب و تاریخ کبیر مشتمل بر 30 مجلد. وفات او به سال 732 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبده آملی. شیخ ابوداود از مردم آموی جیحون است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالهادی نائینی. از مردم نائین . محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبیدبن احمد. از مردم سقبان دمشق. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبیدبن فضل بن سهل بن بیری. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبیدبن ناصح بن بلنجر نحوی دیلمی کوفی مکنی به أبوجعفر و معروف به ابوعصیده. وی اصلاً از مردم دیلم است از موالی بنی هاشم، او از واقدی واصمعی و ابوداود طیالسی و زیدبن هارون و جز آنان روایت کند و از او قاسم بن محمد بن...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبیدالله ملقب به صدرالشریعهء حنفی. او راست: تلقیح العقول فی فروق المنقول.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبیداللهبن احمد. مولی امیرالمؤمنین مکنی به ابوسهل. او راست: کتابی در اخبار ابوزید بلخی و ابوالحسن شهید بلخی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبیداللهبن احمدبن الخصیب. مکنی به ابوالعباس. هندو شاه در تجارب السلف (ص207) آرد که: او مردی ادیب و عالی همت بود و ریاست دوست داشتی و سبب وزارت او آن بود که پیوسته با خواص و حواشی مقتدر ملاطفت کردی و ایشان را هدیه ها دادی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبیداللهبن احمد کلواذانی مکنی به ابوالحسین و معروف به ابن قرعه وی از اهل ادب و صاحب فضلی عزیز است و کتب بسیار از مؤلفات طوال بخط خود نوشته است و وی ملازم ابوبکر صولی بود و از او روایت کند. سپس بشهر خویش کلواذی بازگشت...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبیداللهبن الحسن بن شقیرا البغدادی. مکنی به ابوالعلاء. حافظ ابوالقاسم ذکر وی در تاریخ دمشق آورده و گوید: او از ابوبکر محمد بن هارون المحدو و حامدبن شعیب بلخی و هیثم بن خلف و ابوبکر الباغندی و بغوی و ابوعمر زاهد و ابوبکر ابن الانباری و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبیداللهبن سیف سجستانی. رجوع به ابن سیف احمد ...شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبیداللهبن محمد بن عمار ثقفی کاتب. مکنی به ابوالعباس و معروف بحمارالعزیر. خطیب گوید: در مقاتل الطالبیین و هم کتب دیگر، نام مصنفات او آمده است. وی شیعی مذهب بود، و به سال 314 ه . ق. وفات یافت. او از عثمان بن ابی شیبه و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبیدالله اصفهانی. مکنی به ابوالعباس. خوندمیر در دستور الوزراء (ص 82) آرد که: وی در زمان خلافت المتقی لله بمنصب وزرات و کامرانی رسید. و هندوشاه در تجارب السلف گوید که او پنجاه روز وزارت کرد و حکمی نداشت و تمکنی نیافت و کار وزرات و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالله بلخی مکنی به ابوالقاسم. او راست: تحفه الوزراء. وفات بسال 319 ه . ق. و رجوع به کعبی ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبیدالله سجستانی. رجوع به ابن سیف شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبید کوفی دیلمی مکنی به ابوجعفر. او راست: کتاب المذکر و المؤنث. و المقصور و الممدود. وفات او را حاج خلیفه ذیل کتاب المذکر و المؤنث سنهء ثلث و سبعین و سبعمائه (773) و در ذیل کتاب المقصور و الممدود سنهء ثلث و سبعین و مأتین...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عُتَیق. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عثمان بن ابراهیم صبیح ترکمانی جرجانی ملقب به تاج الدین. و معروف به ابن صبیح از فقهای حنفی. او راست: کتاب احکام الرمی و السبق. تعلیقهء لطیفی بر شرح مقدمهء ابن عصفور. نیز الابحاث الجلیله فی مسئله ابن تیمیه. فروق فی فروع الحنفیه. کتاب التشبیه. تعلیقی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عثمان بن ابی بکر عالم کردی، مولد او سهران از بلاد کردستان1009 ه . ق. وی به دمشق رفت و
به زبان فارسی و عربی تدریس کرد و در سال 1035 ه . ق. بحج شد. و از آنجا بمصر باز آمد و سه بار باسلامبول سفر...
به زبان فارسی و عربی تدریس کرد و در سال 1035 ه . ق. بحج شد. و از آنجا بمصر باز آمد و سه بار باسلامبول سفر...