جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ابوعبدالله: (تعداد کل: 918)
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن عزالدین ابی بکر. رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی. او راست: رساله ای در استخراج مصحّف و معمّی. (ابن الندیم).
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی بن ابراهیم. رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی بن احمد. رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی بن احمد سودی. رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی بن احمد. معروف به ابن حمیده یکی از علمای نحو. شاگرد ابن خشاب. مولد او به سال 468ه . ق. و وفات 505 ه . ق. بوده است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی بن حسن بن بشر المؤذن. رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی بن الحسین الترمذی. رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی بن حمیدهء حلبی نحوی. رجوع به ابوعبدالله محمد بن علی بن احمد معروف به ابن حمیده... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب هاشمی پدر سفّاح و منصور. رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی بن عمر فقیه مالکی تمیمی. رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی بن محمد بن حسن. رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی بن محمد بغدادی. رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ)(1) محمد بن علی بن الحسن. یکی از ملوک بنی نصر اندلس. وی آخرین پادشاه مسلم شبه جزیرهء اندلس است و او را محمد یازدهم خوانند به سال 887 ه . ق. پدر را خلع کرد و بجای او نشست لکن مدت سلطنت او کوتاه بود...
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی ترمدی. رجوع به ترمدی (حکیم...) شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی جلاء. رجوع به جلاء... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی عظیمی. رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی مازندرانی. ابن شهرآشوب. رجوع به ابن شهرآشوب شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی مافوری. رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) محمد بن علی مؤیدالدین معروف به ابن قصاب. رجوع به ابن قصاب... شود.