جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن صالح بن محمد بن صالح تمیمی آبسکونی مکنی به ابوالعلاء. رجوع به ابوالعلاء آبسکونی... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن صالح زهری بقاعی دمشقی. او راست: عمده. وفات وی795 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن صالح (شیخ) ابوزید عبدالرحمان نقاوی بجائی مکنی به ابوالعباس. او راست: الانوارالمبتلجه فی بسط اسرارالمنفرجه.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن صالح طبری مکنی به ابوجعفرمحدث است. متوفی به سال 248 ه . ق.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الصباح. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص197).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن صبیح. رجوع به احمدبن عثمان بن ابراهیم... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن صدر حریری ملقب به استاذ. او راست: محاکمه بین یوسف القره باغی والحسین الخلخالی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن صدقه الصیرفی المصری المتوفی بسنه 905 ه . ق. او راست: نظم ارشاد اسماعیل بن ابی بکربن مقری و شرح نخبهء ابن حجر و نظم حاوی احمدبن هائم. صاحب کشف الظنون اسم و نسب این مرد را ذیل کتاب نظم ارشاد اسماعیل بن ابی بکربن مقری...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الصفار. رجوع به احمدبن عبدالله بن عمر و احمدبن عبدالله معروف به ابن الصفار، و ابن الصفار شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن صلاح الدین ملقب به الملک المحسن. خوندمیر در حبیب السیر (ج1 ص 408) آرد که: در سنهء ثلاث وثلاثین وستمائه، ملک محسن احمدبن صلاح الدین درگذشت و او در علم حدیث و سایر علوم معقول و منقول بغایت ماهر بود و در تواضع و تزهد کمال...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن صلت حمانی مکنی به ابوالعباس. از مردم شرقیه محله ای به بغداد. کتابی بسیار مفصل در مناقب ابوحنیفه دارد و وفات وی به سال 308 ه . ق. بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الصندید العراقی. شاعری عراقی مکنی به ابومالک. یکی از علمای ادب و شعر. او شعر معرّی را از وی روایت کرده است و او را بر شعر معرّی شرحی است و وی را با حصری مناقضاتی بوده است. احمدبن صندید به اندلس رفت و به بنوطاهر...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الضیاء مکنی به ابوالبقاء قرشی مکّی حنفی. متوفی 854 ه . ق. او راست: تنزیه المسجد الحرام عن بدع جمله العوام.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن طاوس. رجوع به احمد جمال الدین... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن طاهربن بکوان بَلَجی. زاهد. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن طلحه. رجوع به معتضدبالله عباسی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن طولون مکنی به ابوالعباس (امیر...). اولین کس از سلسلهء بنی طولون (254 - 270 ه . ق.). امیر مصر و پسر او ابومعد، عدنان بن احمد است متوفی بسال 325. و رجوع به ابن طولون و حبط ج1 ص295 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الطیب السرخسی معروف به ابن الفرائقی. حکیمی ایرانی از مردم سرخس. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید او ابوالعباس احمدبن محمد بن مروان السرخسی است (معروف به ابن الفرائقی) و از پیوستگان و شاگردان کندی و نزد او درس خوانده و از وی دانشها فرا...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن طیفور. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص279).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الظاهربالله محمد بن الناصرلدین الله اولین خلیفهء عباسی مصر ملقب به اسود و مکنی به ابونصر. ملک ظاهر او را در مصر به سال 660 ه . ق. بخلافت برداشت و لقب برادر او المستنصربالله را به او دادند و او به بغداد رفت تا بمستقرّ...