احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الطیب السرخسی معروف به ابن الفرائقی. حکیمی ایرانی از مردم سرخس. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید او ابوالعباس احمدبن محمد بن مروان السرخسی است (معروف به ابن الفرائقی) و از پیوستگان و شاگردان کندی و نزد او درس خوانده و از وی دانشها فرا گرفته است و در علومی بسیار چه از قدماء و چه از عرب متفنن است و نیکومعرفت و جیدالقریحه و بلیغ اللسان و ملیح التألیف و التصنیف است و در علم نحو و شعر یگانه است. وی نیکومعاشرت و آزادمنش و ظریف و با نوادر نمکین بود و حدیث نیز شنوده و برخی از آن روایت کرده است و از جمله از عمروبن محمد الناقل و او از سلیمان بن عبیدالله و او از بقیه بن الولید و او از معاویه بن یحیی و او از عمران القصیر و از انس بن مالک روایت کند که رسول صلوات اللهعلیه گفت اذا اکتفی الرجال بالرجال و النساء بالنساء فعلیهم الدبار. و نیز از احمدبن الحرث و او از ابوالحسن علی بن محمد مدائنی و او ازعبدبن المبارک و او از عبدالعزیزبن ابی سالم و او از مکحول روایت کند که پیغامبر علیه السلام فرمود: اشدالناس عذاباً یوم القیامه من سَبّ نبیاً او صحابه نبی او ائمه المسلمین. او بروزگار معتضد حسبه بغداد داشت و در اول معلم معتضد بود سپس معتضد وی را بمنادمت خود برگزید و مختص خویش کرد و اسرار خویش با وی در میان می نهاد و در امور ملک با وی مشاوره می کرد لکن علم احمد بر عقل وی غالب بود چنانکه معتضد، رازی از ابوالقاسم بن عبیدالله و بدر غلام خود با وی درمیان نهاد و قاسم بحیلتی آن راز وی بدانست و خبر فاش و ذایع گشت و معتضد او را بدان دو تسلیم کرد و بدر و ابوالقاسم مال وی ضبط کردند و خود او را در مطامیر بند کردند و آنگاه که معتضد بفتح آمد و قتال احمدبن عیسی بن شیخ بیرون شد جماعتی از خوارج و جز خوارج که در مطامیر محبوس بودند بجستند لکن احمد با آنان همداستانی نکرد و هم بدانجای بماند و در آن امید سلامت میدید لکن همان سبب مرگ او شد و معتضد قاسم را گفت تا نام های کشتنی ها را ثبت کند و آنانرا بکشند تا خلیفه را از جانب ایشان دل مشغولی نباشد و او اسامی جمعی را بنوشت و بحضور خلیفه برد و خلیفه بقتل آن جماعت توقیع کرد و سپس قاسم نام احمد برآن صورت بیفزود و احمد کشته شد و وقتی که خلیفه از احمد پرسید قاسم گفت او را به امر خلیفه بکشتند و ثبت را بخلیفه بنمود و خلیفه چیزی نگفت و احمد که در رفعت به آسمانها رسیده بود بدین گونه از میان بشد. وقبض احمد به سال 283 ه . ق. و قتل او در محرم سنهء 286 بود. احمدبن الطیب را کتب بسیار است از جمله: اختصار کتاب ایساغوجی فرفوریوس. اختصار کتاب قاطیغوریاس. اختصار کتاب انالوطیقای ثانی. کتاب النفس. کتاب الاعساس و صناعه الحسبه الکبیر. کتاب غش الصناعات. حسبه الصغیر. کتاب نزهه النفوس. کتاب اللهو و الملاهی و نزهه المفکر الساهی فی الغناء و المغنین و المنادمه و المجالسه و انواع الاخبار و الملاح و این کتاب را برای خلیفه کرد و در آن کتاب گوید که من آن را در شصت ویکسالگی از عمر خویش نوشتم. کتاب السیاسه الصغیر. کتاب المدخل الی صناعه النجوم. کتاب الموسیقی الکبیر در دو مقاله و آن بی مانند است. کتاب الموسیقی الصغیر. کتاب المسالک و الممالک. کتاب الارثماطیقی فی الاعداد و الجبر و المقابله. کتاب المدخل الی صناعه الطب و در آن کتاب نقض کرده است اقوال حنین بن اسحاق را. کتاب المسائل. کتاب فضائل بغداد و اخبارها. کتاب الطبیخ و آن را جزء جزء در چند ماه برای معتضد نوشته است. کتاب زادالمسافر و خدمه الملوک. مقاله ای از کتاب ادب الملوک. کتاب المدخل الی علم الموسیقی. کتاب الجلساء و المجالسه. رساله فی جواب ثابت بن قره فیما سأل عنه. مقاله فی البهق و النمش و الکلف. رساله فی السالکین و طرائف اعتقاداتهم. کتاب منفعه الجبال. رساله فی مذاهب الصابئین. کتاب فی انّ المبدعات فی حال الابداع لامتحرکه و لا ساکنه. کتاب فی ماهیه النوم والرؤیا. کتاب فی العقل کتاب فی وحدانیه الله تعالی. کتاب فی وصایا فیثاغورس. کتاب فی الفاظ سقراط. کتاب فی العشق. کتاب فی برد ایام العجوز. کتاب فی کون الضباب. کتاب فی الفأل. کتاب فی الشطرنج العالیه. کتاب فی ادب النفس الی المعتضد. کتاب فی الفرق بین نحو العرب و المنطق. کتاب فی ان ارکان الفلسفه بعضها علی بعض و هو کتاب الاستیفاء. کتاب فی احداث الجوّ. کتاب الرّد علی جالینوس فی المحل الاوّل. رساله الی ابن ثوابه. رساله فی الخضابات المسوده للشعر و غیر ذلک. کتاب فی انّ الجزاء ینقسم الی مالانهایه له. [ نام این کتاب را صاحب کشف الظنون رساله فی الجزء الذی لایتجزی آورده است ] . کتاب فی اخلاق النفس. کتاب سیره الانسان. کتاب الی بعض اخوانه فی القوانین العامه الاولی فی الصناعه الدیالقطیقیه ای الجدل علی مذهب ارسطوطالیس. اختصار کتاب سوفسطیقا لارسطوطالیس. کتاب القیان. (از عیون الانباء). و نیز او راست: اختصار قاطیغوریاس ارسطو و اختصار باری ارمینیاس او. یاقوت گوید: او از علماء فهیم ومحصلین فصیح و بلغاء متقن بود و او را در علم اثر دستی دراز و در علوم حکمت ذهنی ثاقب و وقاد و یدی طولی بود و ازشاگردان یعقوب بن اسحاق کندی بود و در همهء فنون او را تصانیف ومجامیع و تآلیف بود. وابوالعباس المتعضدبالله خلیفه او را بمنادمت خویش برگزید و سپس بر بعض اعمال وی سخط آرد و بی مراعات حقّ سوابق صحبت و حرمت مقام دانش وی، او را نکال و عبرت بینندگان ساخت و در تاریخ دمشق، ابوالحسن محمد بن احمدبن القواس روایت کند که: احمدبن الطیب سرخسی از دست خلیفه المعتضدبالله عباسی در رجب سال 282 بروز دوشنبه متولی حسبه و به سه شنبه متولی مواریث و به چهارشنبهء هفتم همان ماه متولی سوق رقیق شد و در دوشنبه پنجم جمادی الاولی سال 283 مورد غضب خلیفه گردید و در پنجشنبه 27 جمادی الاولی به امر خلیفه او را صد تازیانه زدند و بمطبق(1)بازداشتند و در صفر سال 286 ابن طیب درگذشت. ابوالقاسم از عبدالله بن عمرالحارثی و او از پدر خویش او از ابومحمد عبدالله بن حمدون ندیم متعضد روایت کند: هنگامیکه معتضد با جمعی سپاهیان خویش بشکارگاهی بود و من نیز ملازم رکاب او بودم ناگاه فریاد دشتبانی از خیارزاری بشکایت برخاست و معتضد آواز او بشنید و گفت وی را حاضر آوردند و از علت فغان وی پرسید گفت چند تن از لشکریان تو از خیارهای من بچیدند خلیفه امر به احضار آنان کرد و سه تن رابیاوردند پرسید آیا خیارهای تو این سه کس گرفتند گفت آری خلیفه فرمان داد تا ایشان را بند کردند و صباح بقراح فرستادشان تا هر سه را گردن زدند و سپس ازآنجا حرکت کرد و مردمان بر این فعل او انکار کردند و در هر جای این سخن ورد زبانها شد و بر طباع همه کس گران آمد. پس از روزگاری دراز که بر این قضیه بگذشت یک شب که من در منادمت خلیفه بودم و بحکایات و قصص وی را مشغول میداشتم در اثناء سخن مرا گفت اگر مردم در امری بر من خرده میگیرند بمن بازنمای تا دیگربار بدان نپردازم گفتم حاشا که بر امیرالمؤمنین کسی خرده گیرد گفت ترا بجان من که راست گوئی گفتم و خلیفه مرا امان دهد؟ گفت آری. گفتم شتاب ترا در خون، مردمان بر تو انکار میکنند. گفت سوگند باخدای از آن روز که من متولی خلافت شده ام تا امروز هرگز خونی بناحق نریخته ام و من خاموش ماندم، از آن خاموشی که منکران هراسان و مرعوب را دست دهد. گفت چرا سخن نگوئی و باردیگر مرا سوگند داد گفتم گویند که تو خادم خویش احمدبن الطیب را بکشتی در حالیکه از وی جنایتی ظاهر نیامده بود گفت وای بر تو او مرا به الحاد میخواند و من در خشم شدم و او را گفتم ای مرد من پسر عم صاحب این شریعتم و امروز بجای او نشسته ام الحادگیرم تا چه شوم. و او از پیش بمن گفته بود که خلفا غضب نکنند و آنگاه که غضب آرند دیگر هیچگاه برضا نگرایند. از این رو آزادگذاردن او از مصلحت نبود. سپس سکوت کرد تا من دنبال سخن خویش گیرم گفتم و نیز در امر قتل آن سه لشکری در خیارزار ترا معاتب دارند گفت قسم باخدای که آن سه تن خیار دزد را نکشتم بلکه سه تن از دزدان را که از فلان و فلان جای آورده بودند و به قتل آنان فتوی داده شده بود بدان روز بکشتم و چنین نمودم که خیاردزدانند و نبودند و این از آن روی کردم که سپاهیان من دست به اموال و اعراض رعایا دراز نکنند و بترسند و گویند عقوبت خلیفه برای سرقت خیار این است و از مافوق آن پرهیز کنند. اگر من قصد کشتن آنان داشتم در همان ساعت بکشتن امر می کردم لیکن فرمان حبس و بند دادم و دیگر روز دزدان را روی بسته بیاوردند و بکشتند و سپاهیان گمان کردند که دزدان خیارند گفتم مردم از کجا بحاقّ و باطن امر پی برند چه آنان جز ظاهر این کار ندیده اند او فردا فرمان کرد آن سه سپاهی را بیاوردند و گفت قصه خود بازگوئید و آنان امر حبس شبانه و رهائی خود را بروز دیگر پس از توبه کردن ازبازگشت بنوع این اعمال بگفتند و این امر فاش و شایع گشت و تهمت از میان برخاست.
ابن الندیم گوید: ابوالعباس احمدبن محمد بن مروان حکیم السرخسی. او از شاگردان ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی است و درعلوم بسیار ی از قدماء و عرب متفنن بود. در اوّل معلمی خلیفه معتضد داشت و سپس ندیم و صاحب سرّ او گشت و در آخر برای افشای رازی به امر معتضد محبوس و بعد مقتول شد واز کتب اوست: کتاب مختصر قاطیغوریاس. کتاب مختصر باری ارمیناس. کتاب مختصر انالوطیقای اوّل. کتاب السیاسه الکبیر. کتاب الجوارح و الصیدبها. کتاب آداب الملوک. کتاب فی السالکین و طریف اعتقاد العامه. کتاب منفعه الجبال. کتاب فی وصف مذهب الصابئین. و نیز ابن الندیم گوید: او را رسائلی است. رجوع به سرخسی ابوالفرج احمدبن الطیب و رجوع بمعجم الادباء یاقوت ج1 صص158 - 160 و عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج1 ثص214 - 215 و ترجمهء تاریخ الحکماء شهرزوری ج2 ص76 و دائره المعارف اسلام و طبقات الامم قاضی صاعد اندلسی، و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص35 س15 و ص36 س3 و ص38 س1 و ص77 س1 و ص تا 78 س12 تا ص117 س4 و ص274 س8 و ص376 س11 و قاموس الاعلام ترکی ج1 ص789 و ابن الندیم شود.
(1) - رجوع به مطبق شود.
ابن الندیم گوید: ابوالعباس احمدبن محمد بن مروان حکیم السرخسی. او از شاگردان ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی است و درعلوم بسیار ی از قدماء و عرب متفنن بود. در اوّل معلمی خلیفه معتضد داشت و سپس ندیم و صاحب سرّ او گشت و در آخر برای افشای رازی به امر معتضد محبوس و بعد مقتول شد واز کتب اوست: کتاب مختصر قاطیغوریاس. کتاب مختصر باری ارمیناس. کتاب مختصر انالوطیقای اوّل. کتاب السیاسه الکبیر. کتاب الجوارح و الصیدبها. کتاب آداب الملوک. کتاب فی السالکین و طریف اعتقاد العامه. کتاب منفعه الجبال. کتاب فی وصف مذهب الصابئین. و نیز ابن الندیم گوید: او را رسائلی است. رجوع به سرخسی ابوالفرج احمدبن الطیب و رجوع بمعجم الادباء یاقوت ج1 صص158 - 160 و عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج1 ثص214 - 215 و ترجمهء تاریخ الحکماء شهرزوری ج2 ص76 و دائره المعارف اسلام و طبقات الامم قاضی صاعد اندلسی، و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص35 س15 و ص36 س3 و ص38 س1 و ص77 س1 و ص تا 78 س12 تا ص117 س4 و ص274 س8 و ص376 س11 و قاموس الاعلام ترکی ج1 ص789 و ابن الندیم شود.
(1) - رجوع به مطبق شود.