جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خالد: (تعداد کل: 286)
خالد
[لِ] (اِخ) ابن ثابت بن طاعن العجلان ابن یونس گوید وی در فتح مصر حضور داشت لیث از یزیدبن ابی حبیب آرد که عمر بن الخطاب خالدبن ثابت الفهمی را بفرماندهی قشونی فرستاد و عمر خود در جابیه بود ابن یونس گوید: خالدبن ثابت بسال 51 ه ق ولایت...
خالد
[لِ] (اِخ) ابن ثابت نعمان بن الحارث بن عبد رزاح بن ظفر الانصاری الظفری عدوی گوید وی در جنگ بئر معونه شربت شهادت ( نوشید (از الاصابه قسم اول ج 1 ص 87.
خالد
[لِ] (اِخ) ابن جابر مکنی به ابوحفص وی تابعی است رجوع به ابوحفص خالد شود.
خالد
[لِ] (اِخ) ابن جبله بن الایهم الغسانی وی ملک شام در زمان ابوبکر خلیفهء اول بود در مجمل التواریخ و القصص آمده است: عبدالله بن الصامت گفت من از امیرالمؤمنین ابی بکر برسالت رفتم نزدیک ملک الروم و خالدبن جبله بن الایهم الغسانی که ملک » شام بود، و ما...
خالد
[لِ] (اِخ) ابن جعفر الکلابی وی از سخنوران عرب است و نعمان پس از ملاقات با کسری چون به حیره آمد چند کس از بزرگان عرب را فراخواند که از آن جمله خالد بود و نعمان آنچه از کسری شنیده بود به اینان گفت، و سپس اینان با هدایائی به...
خالد
نصر سیار بر واصل عمرو نماز کرده » : [لِ] (اِخ) ابن جنید، نام امیری است که نصربن سیار برای بخارا معین کرد نرشخی چنین آرد از ) « اندر سراپردهء خویش گور کردش و بشربن طغشاده را ببخار خدایتی نشاند و خالدبن جنید را ببخارا به امیری نشاند و...
خالد
[لِ] (اِخ) ابن جیلویه الکاتب، کسی است که جان خود را با ابیات زیر از دست طاهر ذوالیمینین نجات داد و انشاد این اشعار کاری را کرد که بذل مبلغ زیادی مال نمیتوانست کرد: ز عموا بان الصقر صادف مره عصفور برّ ساقه المقدور فتکلم العصفور تحت جناحه والصقر منقض...
خالد
[لِ] (اِخ) ابن حارث الهجیمی البصری وی از حافظین حدیث و از عقلاء و دهاه است ولادتش بسال 119 ه ق و مرگش بسال 189 ق میباشد (از اعلام زرکلی ج 1 ص 283 ) رجوع به ابوعثمان خالدبن حارث شود.
خالد
[لِ] (اِخ) ابن حباب وی از راویان است و در حماه منزل گزید و از سلیمان التیمی روایت کرد ابوحاتم او را ادراک نمود و از او ( حدیث شنید ابوحاتم می گوید او حدیث خود را می نوشت و جز او می گویند چنین نبود (از لسان المیزان ج...
خالد
[لِ] (اِخ) ابن حرمله العبدی وی از راویان است و از زینب زن ابی نضره و جز او روایت می کند و نصربن علی و معلی بن اسد و جز او را نام برده است و می گوید که ابن ابوحاتم گفت من او را نمی شناسم ابن حبان نیز...
خالد
[لِ] (اِخ) ابن حزام بن خویلدبن اسدبن عبدالعزی بن قصی القرشی الاسدی برادر حکیم بن حزام است بلاذری و ابن منده از طریق منذربن عبدالله از هشام بن عروه از پدر خود آرد که گفت خالدبن حزام به حبشه مهاجرت کرد و او را در راه مار گزید و بر...
خالد
[لِ] (اِخ) ابن حسین مکنی به ابوالجنید وی از عثمان بن مقسم روایت می کند یحیی بن معین گوید وی ثقه نیست و در بغداد میزیسته است ابوایوب بن محمد الوزان از او روایت دارد حسن بن یزیدبن معاویه الجصاص و حسن بن توبه نیز از او روایت دارند (...
خالد
[لِ] (اِخ) ابن حکیم بن حزام بن خویلد هشام بن الکلبی گفت وی در روز فتح مکه اسلام آورد ابن السکن در ترجمهء حال پدر او گفت: وی را پسرانی بنام خالد و هشام و یحیی بودند که همه اسلام آوردند طبرانی گوید پسران حکیم عبدالله و خالد و یحیی...
خالد
[لِ] (اِخ) ابن حمیدالمصری الاسکندرانی مکنی به ابوحمید المهری، وی از کسانی است که اصحاب کتب سته حدیث او را تخریج کرده اند او از بکربن عمرو معافری و ابی عقیل زهره بن معبد حدیث می کند و ابن وهب و عبدالله بن صالح کاتب اللیث نیز از او (...
خالد
[لِ] (اِخ) ابن حواری الحبشی ابن ابی خثیمه و بغوی و مطین گویند که اسماعیل بن ابراهیم الترجمانی بما خبرداد و گفت اسحاق بن حارث برای ما حدیث کرد و گفت خالدبن الحواری را مردی حبشی یافتم و از اصحاب پیغمبر بود وی با زوجه اش نزدیکی کرد و (...
خالد
[لِ] (اِخ) ابن حیان مکنی به ابویزید وی از تابعان است و او را حدیث می باشد رجوع به ابویزید خالدبن حیان شود.
خالد
[لِ] (اِخ) ابن خازِم وی از محدثان است (منتهی الارب).
خالد
[لِ] (اِخ) ابن خراش، و این نام خداش هم ضبط شده (بنابر نقل زیرنویس کتاب سیرهء عمر بن عبدالعزیز) وی از کسانی است که و متمثلا این بیت را خواند: « مات الیوم فتی العرب » : گفت چون عمر بن عبدالعزیز نماز بر مخلدبن یزیدبن المهلب گذاشت، گفت (...
خالد
[لِ] (اِخ) ابن خِرنِق وی از کسانی است که علی بن ابی طالب را دید احمدبن عبیدالخزاعی از ابی عبدالله الهذیلی از خالدبن خرنق حدیث کرد و گفت علی بن ابی طالب را دیدم که از صفین باز می گشت و هو ابیض الرأس عظیم البطن (از ذکر اخبار اصفهان...
خالد
[لِ] (اِخ) ابن خلاد الانصاری وی ناقل حدیثی است در جزء پنجم امالی محاملی روایت اصبهانیین را از او نقل می کند و می گوید عبدالله بن شبیب برای ما حدیث کرد و گفت اسماعیل برای ما حدیث کرد که برادرم از سلیمان از موسی بن عبیده از عبدالله بن...