جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حسین بلخی و لقب حسین شیخ المشایخ بن شیخ حسین بلخی است. رجوع به احمد لنگر دریا...شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حسین تُوَیی. از مردم توی، موضعی از اعمال همدان. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حسین جاربردی(1)ملقب به فخرالدین. او راست: مغنی فی النحو.
(1) - دوست ارجمند من آقای نوبخت حدس میزنند که اصل این کلمه جورورد است و جور همان گور فیروزآباد فارس است که بقول یاقوت در بیست فرسنگی شیراز واقع است و ظاهراً این حدس صائب مینماید، چه...
(1) - دوست ارجمند من آقای نوبخت حدس میزنند که اصل این کلمه جورورد است و جور همان گور فیروزآباد فارس است که بقول یاقوت در بیست فرسنگی شیراز واقع است و ظاهراً این حدس صائب مینماید، چه...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حسین خسروجردی ملقب به حافظ ومعروف به امام بیهقی. او راست: کتاب الدعوات کبیر. و کتاب الدعوات صغیر. و شعب الایمان. و جامع المصنف. متوفی به سال 458 ه . ق. و رجوع به احمدبن حسین بن علی... بیهقی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حسین رازی. مکنی به ابوزرعهء صغیر. محدث است. و وفات او بسال 375 ه . ق. بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حسین طوسی ملقب به شیخ ابوسعید. یکی از جمع کنندگان اربعین حدیث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حسین عاقولی ملقب به بطی ء. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حسین علیف، شاعر بطحا. او راست: الدّرالمنظوم فی مناقب بایزید ملک الروم.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حسین متنبّی و پدر او ملقب به عیدان السّقاء بود. رجوع به ابوالطیب متنبّی ...شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حسین مروزی. مکنی به ابوغانم محدث خراسان. وفات444 ه . ق.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الحسین المستوفی الکشائی ملقب به امیر حمیدالدین. عوفی در لباب الالباب (ج1 صص108 - 109) آرد: حمید مستوفی که هر فاضلی که سخن او مستوفی بشنیدی مست وفاء او شدی، عارض نیسانی چون بعقود منظوم آن مستوفی ناظر گشتی از حیاء حیاء خود در عرق غرق...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الحسین المهدی. پانزدهمین از ائمهء رسی سعدای یمن از 623 تا 656 ه . ق.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حسین همدانی مکنی به ابوالفضل بدیع الزمان. رجوع به احمدبن حسین بن یحیی بن السعید...شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حفص مکنی به ابوعمرو. صحابی است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حفص بن عبدالله محدث است. و از ابراهیم بن سالم نیشابوری روایت کند.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حکم حفصون. عالمی مدقق و در منطق بصیر و از علوم فلسفی مطلع و طبیبی معروف است. او نزد حاجب جعفر صقلی میزیست و بر خواص او مسلط بود جعفر او را طبیب خاص مستنصربالله کرد. پس از وفات جعفر او از حلقهء اطبای درباری کناره...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حلال. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حمدان بن احمد ملقب به شهاب الدین معروف به اذرعی. او راست: قوت المحتاج فی الشرح المنهاج در فروع. و التوسط و الفتح بین الروضه. و شرح و تعلیقاتی بر مهمّات اسنوی و مختصر حاوی صغیر تألیف عبدالغفار قزوینی. و الغنیه. وفات وی به سال 783...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حمدان بن سنان نیشابوری مکنی به ابوجعفر. او از مشاهیر عرفای اواخر مائهء سیم و اوایل مائهء چهارم هجریه است مولد و منشأ وی نیشابور و هم در آن ملک ساکن و در عداد بزرگان این قوم معدود بود و بصحبت ابوعثمان حیری و ابوحفص حداد...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حمدون بن شبیب. رجوع به ابن شبیب شود.