جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ابوالقاسم: (تعداد کل: 535)
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) غلام زحل منجم. رجوع به غلام زحَل... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) فائز. عیسی بن اسماعیل ملقب بظافر خلیفهء فاطمی مصر. رجوع به فائز... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) فردوسی. رجوع به فردوسی... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) فروه بن ابی المغراء الکندی. محدث است.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) فضل بن جعفر تمیمی. رجوع به فضل... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) فضل بن سهل بن فضل حریری. رجوع به حریری ابوالقاسم... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) فضل بن محمد بن علی بن فضل قضبانی نحوی بصری. رجوع به فضل... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) فضل بن محمد بصری. رجوع به فضل... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) فضل بن مقتدر. ملقب به مطیع و مکنی به ابی القاسم. رجوع به مطیع... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) فضل، خلیفهء عباسی. رجوع به مطیع... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) فقیه. وی از خواص ابوعلی بن سیمجور بود و کرتی از جانب وی برسالت نزد فائق و امیرک طوسی شد و در جنگی که میان ابوالقاسم بن سیمجور و بکتوزن روی داد ابوالقاسم فقیه عمدهء لشکر و عماد کار و بر مقدمهء سپاه ابوالقاسم بود و...
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) (میر...) فندرسکی(1). از حکماء و عرفای عصر شاه عباس کبیر صفوی است و کنیت او نام اوست و جامع معقول و منقول و فروع و اصول بود و با وجود فضل و کمال اغلب اوقات مجالس و مؤانس فقراء و اهل حال بود و از مصاحبت...
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) فُوَّر. رجوع به قاسم بن فیره بن خلف بن احمد الرّعینی الشاطبی الضریر شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) فورانی. رجوع به عبدالرحمن بن محمد بن احمدبن فوران فورانی مروزی شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) قائم. محمد بن عبدالله. خلیفهء فاطمی مصر. رجوع به قائم... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) قاسم بن فیره بن ابی القاسم خلف بن احمد الرعینی الشاطبی الضریر. ابن خلکان کنیت او را ابومحمد آورده است و در آخر ترجمهء او گوید: برخی گویند نام او ابوالقاسم و کنیت او نام اوست. رجوع به قاسم بن فیره... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) قثم بن طلحه بن علی. رجوع به قثم... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) قشیری. بن خُرْشید. عبدالکریم بن هوازن بن عبدالملک بن طلحه بن محمد بن ابی القاسم فقیه شافعی نیشابوری. ابن خلکان آرد که او علامه در فقه و تفسیر و حدیث و اصول و ادب و شعر و کتابت و علم تصوف است و میان شریعت و...
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) قصری. منجمی از مردم بغداد. وفات بهمان شهر به سال 375 ه . ق. رجوع به ابوالقاسم رقّی شود. در آنجا ذکر ابوالقاسم قصری آمده است. و نیز رجوع بنامهء دانشوران ج 2 ص 55 شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) قصری. یکی از شیوخ متصوفه و از کبار اصحاب جنید و معاصر با ابوعبدالله بن خفیف است و بعضی گفته اند وی همان ابوبکر قصری است و بشیراز اقامت داشته است و در اوائل مائهء چهارم هجری میزیسته است.