جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جلال الدین محمد معروف بسلطان ولد و ملقب به بهاءالدین. وی نافع (محمدبن یوسف حسینی) را نظم کرده. وفات او به سال 712 بود. رجوع به بهاءالدین... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جمال حنفی سرائی مکنی به ابومحمد ضیاء. او راست تذکره الطالبین.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جمال عبدالله. رجوع به احمد شهاب بن جمال... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جمیل بن الحسن بن جمیل مکنی به ابومنصور. یاقوت گوید: او ادیبی اریب و فاضلی کامل و صاحب بسط ید در نظم و نثر بود و از مردم بغداد است و در باب الازج خانه داشت. ابوالفرج بن الجوزی در ذیل ترجمهء صدقه بن الحسن ذکر...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جمیل المروزی مکنی به ابویوسف. محدّث است و از ابن المبارک روایت کند.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الجنید. رجوع به کتاب الوزراء جهشیاری ص123 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن جوشن مکنی به ابوجعفر. صاحب طبقات الامم گوید او و علی بن احمر عیدلانی [ شاید: صیدلانی ]متبحرترین مهندسان زمان خود باشند.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حاتم ابونصر باهلی، صاحب اصمعی. او از اصمعی کتب وی را روایت کرده است و ابوالعباس محمد بن احمد القمری الاسکافی النّحوی گوید که ابونصر باهلی خواهرزادهء اصمعی است. و ابوالطیب در کتاب مراتب النحویین آرد که بعضی گمان برند که احمد خواهرزادهء اصمعی باشد و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الحاج. رجوع به احمدبن محمد... و رجوع به ابن الحاج... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حاجب ملقب به مهذب الدین. ابن ابی اصیبعه آرد (ج2 ص181 ببعد): وی طبیبی مشهور و در صناعت خویش فاضل و در علوم ریاضی متقن و در ادب و علم نحو متعین بود. مولد او به دمشق است و او در آنجا نشو و نما یافت...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الحارث بن المبارک الخراز مکنی به ابوجعفر. راویهء ابوالحسن المدائنی و العتابی. و او راویه ای مکثر و متصف بثقه و شاعر و از موالی المنصور بود. و چنانکه مرزبانی از قانع آرد وفات وی بذی الحجهء سال 257 ه . ق. بوده است او بباب...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حازم. معروف به ابن ابی غَرزَه. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حامدبن محمد بن عبدالله بن علی بن محمودبن هبه الله آلُه(1) ملقب بعزیزالدین و مکنی به ابونصر مستوفی عم عماد کاتب اصفهانی از رجال دولت سلجوقی. تولد او در اصفهان به سال 427 ه . ق. او در آخر عمر خزانه دار سلطان محمودبن محمد بن...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حامد راذکانی. از مردم راذکان دهی بطوس. یکی از علمای فقه است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حَبْرون. شاعری است از عرب.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الحجاج. شاعری قلیل الشعر است. (ابن الندیم).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الحجازی الفشنی. رجوع به فشنی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حجر عسقلانی ملقب بشهاب الدین. او راست: فضائل رجب و القصاری و زهرالمطول فی بیان حدیث المعدل و زهرالمطول فی معرفه المعلول و السبعه السیاره النیرات. و رجوع به ابن حجر ابوالفضل... و احمدبن علی بن حجر... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حجر مکّی هیثمی شافعی ملقب به شهاب الدین و شیخ الاسلام. مفتی حجاز. او راست: کف الدماغ (؟) من محرمات اللهو و السماع. المنح المکیه فی شرح ام القری (افضل القری) و قره العین فی بیان ان التبرع لایبطله الدین. الصواعق المحرقه علی اهل الرفض و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن حجی بن موسی الحسبانی الدمشقی ملقب به تقی الدین. او راست: ذیل بر وفیات شیخ تقی الدین بن رافع. وفات 816 ه . ق.