جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) منصور مکنی به ابوالعباس بن محمد الشیخ. یکی از شرفای حسنی مراکش در 986 ه . ق. رجوع به ابوالعباس احمد المنصور... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) منوچهری دامغانی. رجوع به منوچهری احمدبن قوس... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) موصلی. مؤلف صفه الصفوه (جزء 4 ص161) آرد که: از احمد المیمونی از ولد میمون بن مهران روایت است که گفت: احمد الموصلی نزد ما آمد و من نزد او رفتم. مرا گفت: یا احمد ان تعمل قد عمل العاملون قبلک، و ان تعبد فقد تعبد المتعبدون...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) موصلی. رجوع به احمدبن یوسف بن حسن... کواشی موصلی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) موفق الدین. رجوع به احمدبن ابراهیم بن محمد حلبی.... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) موفق الدین. رجوع به احمدبن قاسم بن خلیفه بن یونس... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) موفق الدین. رجوع به احمدبن محمد بن العباس... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) موفق الدین. رجوع به احمدبن یوسف بن حسن... کواشی موصلی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) مولانازاده. رجوع به احمدبن رکن الدین ابی یزید... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) مولانازاده بن محمود هروی بیاتی. او راست: شرحی بر دو قسمت طبیعی و الهی هدایهء اثیرالدین ابهری.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) مؤید. رجوع به شهاب الدین احمد مؤید... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) المهدی. پنجمین از ائمهء صنعاء. وی پس از محمد المجید و پیش از محمد الهادی امامت داشت.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) مهذب الدین. رجوع به احمدبن حاجب... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) مهیلی (شیخ...) ملقب به امیر نظام الدین. خوندمیر در حبیب السیر (ج2 ص258) آرد: امیر نظام الدین علیشیر بعد از چند گاهی که بلوازم امر مهرداری پرداخت از آن منصب استعفا نمود و التماس فرمود که امیر نظام الدین شیخ احمد مهیلی مهردار باشد، خاقان منصور [...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) میتنی مکنی به ابونجاح. یکی از فضلا و ادباء عصر خویش. او راست: منظومه ای در شرح انموذج اللبیب فی خصائص الحبیبِ سیوطی. رجوع به کشف الظنون چ1 استانبول ج1 ص161 و رجوع به میتنی و معجم المطبوعات شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) میدانی. رجوع به احمدبن محمد بن احمد... میدانی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) میکائیل. رجوع بتاریخ بیهقی چ فیاض ص535 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) میکالی. رجوع به احمدبن علی بن اسماعیل میکالی و احمدبن علی میکالی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) المیهی. رجوع به میهی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) نائب قریب ویسی شاعر. او راست: قراضه الذهب فی علمی النحو و الادب که در 1049 ه . ق. از تألیف آن فارغ شده است.