جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسحاق الحرانی. یکی از صناع آلات فلکی برای ربیع بن فراس حرانی. (ابن الندیم).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسحاق الحضرمی. مکنی به ابواسحاق. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسحاق الخارجی مملوک. و او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسحاق المقتدر مکنی به ابوالعباس و ملقب به القادربالله. از خلفای آل عباس است (381 - 422 ه . ق.). و در تجارب السلف دربارهء او چنین آمده است: کنیهء او ابوالعباس است و نام و نسبش احمدبن اسحاق المقتدر، با او مبایعت کردند در سنهء...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسحاق منقالی قیصری. او راست کتاب مظهر الاَثار فی علم الاسرار و آن کتابی است مختصر بزبان فارسی و مشتمل است بر مقدمه ای و دو مقاله. رجوع به ص457 ج 2 کشف الظنون چ1 اسلامبول شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسدبن سامان سامانی. وفات 250 ه . ق. بفرغانه. (ابن خلکان ذیل ترجمهء محمد بن زکریای رازی صاحب حاوی). و رجوع به احمدبن اسد سامانی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسد البجلی مکنی به ابوعاصم. رجوع به ابوعاصم احمدبن اسد شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسد سامانی. جد ملوک سامانیه. وی برادر نوح و پدر اسماعیل سامانی است، امیری عالم و پارسا. صاحب تاریخ بخارا گوید:... و چون خلافت بمأمون رسید غسان بن عباد امیر خراسان شد مأمون وی را فرمود تا فرزندان اسدبن سامان خدات را ولایت دهد از شهرهای...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسد الفرغانی الحنفی. ملقب به اشرف الدین. او راست: کتاب خبره الفقهاء یا بستان الاسئله. وی در این کتاب آورده است که فخرالدین ارسلان بفقها توجهی کرد و بعضی از بزرگان خواستند کتابی را که فقیه ابویوسف یعقوب بن یوسف بن طلحه بروزگار ابراهیم بن ناصرالدین...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسرائیل الانباری مکنی به ابوجعفر. او نخست کاتب منتصر بود، بقول صاحب حبیب السیر، احمدبن اسرائیل سمت کتابت منتصر را هنگام ولیعهدی وی داشته است و سپس در محرم سال 252 ه . ق. وزارت معتز یافت و به سال 255 ه . ق. صالح وصیف...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسعدبن حلوان. رجوع به احمدبن ابی الفضل اسعد شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسکندر رومی. کاتب. نزیل دمشق. محبّی گوید: او در صنعت انشاء تفوق داشت زیرا که سه زبان عربی و فارسی و ترکی را کامل میدانست و انشاء مقبول بزبان ترکی آن است که از سه زبان مرصع باشد و در سایر علوم ماهر بود چنانکه از...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسماعیل. بن الحسبانی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسماعیل. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح فی مآخذالعلماء علی الشعراء از او روایت کند. (الموشح چ مصر ص291 و 352 و 372).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسماعیل بن ابراهیم بن الخصیب. یاقوت گوید وی قهرمانی(1) در ادب از مردم انبار و کاتب عبیداللهبن عبدالله بن طاهر است. بلیغ، مترسل، شاعر، ادیب و متقدم در صناعت بلاغت و او را با دوستان خود مکاتباتیست و میان او و ابن المعتز مراسلات و جوابات...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسماعیل بن احمدبن اسدبن سامان سامانی. پس از مرگ پدر بجای او نشست و مدت امارت او پنج سال و چهار ماه بود (295 - 301 ه . ق.).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسماعیل بن الخصیب الانباری. رجوع به احمدبن اسماعیل بن ابراهیم شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسماعیل بن محمد کورانی مکنی به ابوالعباس (مولی...) قاهری رومی شافعی، ملقب بشهاب الدین. متوفی بسال 893 ه . ق. او راست: الدرر اللوامع فی شرح جمع الجوامع. و کشف الاسرار عن قرائه الائمه الاخیار. و غایه الامانی فی تفسیر الکلام الربانی. و الشافیه فی العروض،...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسماعیل بن یوسف بن محمد بن العباس مکنی به ابوالخیر و ملقب برضی الدین القزوینی الطالقانی. در نامهء دانشوران آمده است که: در کتب تراجم حفّاظ و مشایخ محدّثین و مشاهیر مفسّرین این دانشور جلیل و هنرمند نبیل را هم ابوالخیر مینویسند و هم قزوینی و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسماعیل ابی ثابت بن محمد آیدوغمش حنفی تمرتاشی. مفتی خوارزم ملقب بظهیرالدین و مکنی به ابومحمد. متوطن کارکنج(1). از اوست: فتاوی التمرتاش. (کشف الظنون). و کتاب التراویح و کتاب شرح الجامع الصغیر محمد بن حسن الشیبانی.
(1) - گرگانج؟
(1) - گرگانج؟