احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن اسماعیل بن یوسف بن محمد بن العباس مکنی به ابوالخیر و ملقب برضی الدین القزوینی الطالقانی. در نامهء دانشوران آمده است که: در کتب تراجم حفّاظ و مشایخ محدّثین و مشاهیر مفسّرین این دانشور جلیل و هنرمند نبیل را هم ابوالخیر مینویسند و هم قزوینی و هم طالقانی و هیچیک از این عناوین را در شهرت بر دیگری مزید نیست، اللَّهم الاّ رضی الدین طالقانی که میتوان گفت وی بدین عنوان بیشتر و نیکتر مشخص میگردد لهذا ما ترجمهء او را در باب اسامی مبدوه باالراء المهمله مذکور ساختیم این رضی الدین که نام و نژادش عنقریب از عبارات محکیه و کلمات منقوله معلوم خواهد شد از عظماء علماء اسلام و اجلهء فقهاء شافعیه و اکابر مسندین و مشاهیر حفّاظ و وعّاظ است و از رجال نصف اخیر مائهء سادسهء هجریه معدود میگردد با شیخ جمال الدین ابوالفرج عبدالرّحمن بن علّی بن الجوزی الواعظ سمت معاصرت داشته و در بعض از اوقات در دارالسلام بغداد بنوبت مجلس وعظ منعقد میفرمودند یک روز رضی الدین طالقانی موعظه میکرد و روز دیگر جمال الدین بن الجوزی و خلیفهء عصر که از بنی العبّاس بود در مجلس ایشان حضور بهم رسانیدی ولی در پشت پرده می نشست و خلق بیشمار و ازدحامی بس بزرگ برای استماع سخن رضی الدّین و جمال الدّین هر روز انبوه میگردید و ابن الجوزی هفت سال بعد از رضی الدّین حیات داشت و زمانی معتد بتدریس مدرسهء نظامیّهء بغداد که اوّلین مدرسهء اسلام است با رضی الدّین طالقانی بوده و از مقام وی در علم تفسیر و قرائت و حدیث و سعهء اطّلاع و تبحرش در فنون شرعیّه و علوم اسلامیه اموری عجیب آورده و نوادری بدیع نگاشته اند و در کثرت عبادت و کمال مراقبت بر اذکار و اوراد نیز آیتی بزرگ بوده است ترجمهء احوال و شرح اخبار این عالم بزرگوار در کافّهء کتب معجمات و تواریخ مذکور گردیده مثل مرآت الجنان عبدالله بن اسعد یافعی و کتاب العبر فی خبر من غبر، تصنیف شمس الدّین ذهبی و هکذا عبدالکریم بن محمد مشهور به امام رافعی در کتاب تدوین فی تاریخ قزوین و جمال الدّین عبدالرَّحیم اسنوی در طبقات الشافعیّه و شیخ شمس الدّین محمد بن محمد جزری در طبقات القرّاء و احمدبن قاضی شهبه در طبقات الشافعیّه و عبدالوهاب بن علی سبکی در طبقات شافعیّه و محمّدبن علی مالکی که از مشاهیر تلامذه جلال الدین سیوطی است در طبقات المفسّرین همه او را در این کتب عنوان کرده و ترجمه نموده اند و کلمات غالب ایشان متقارب است و ما عبارت رافعی را که در ضمن کلام صاحب عبقات الانوار نقل شده چون مبسوطتر و جامعتر است بپارسی ترجمانی میکنیم و در مابقی فقط بنقل عین عبارات اکتفا مینمائیم مگر در کلام علاّمهء سبکی که بر اضافات و زوایدی مشتمل است میر معاصر علاّمه المحدّثین عمده الحفّاظ افتخارالشیعه و استظهارالشریعه سیّد حامد حسین دام ظلّه الممدود در مجلّدی از کتاب عبقات الانوار که برای اثبات صحّت روایت حدیث تشبیه منعقد نموده است و زعم مولوی عبدالعزیزبن ولی الله نزیل دهلی صاحب تحفهء اثناعشریه و مولی نصراللهبن محمّد سمیع نقشبندی کابلی صاحب صواقع را در آن مجلد باطل و زاهق ساخته چنین فرموده است که وجه هفدهم از وجوه ردّ و ابطال نفی مخاطب با کمال حدیث تشبیه را آنکه ابوالخیر رضی الدین احمدبن اسماعیل بن یوسف الطالقانی القزوینی الحاکمی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه محبّالدین احمدبن عبدالله الطبری در ریاض النضره گفته. ذکر شبهه (ع) بخمسه من الانبیاء علیهم السّلام فی مناقب لهم علیهم السّلام عن ابی الحمراء قال قال رسول الله صلّی اللهعلیه وآله وسلم: من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر الی علی بن ابی طالب (ع) اخرجه القزوینی الحاکمی. و نیز محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی گفته عن ابی الحمراء قال قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلم من اراد ان ینظر الی آدم (ع) فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علی بن ابی طالب (ع)، اخرجه ابوالخیرالحاکمی فهذا احمدبن اسماعیل الحبر الجلیل و البحر النبیل قد هتک ستر الجحود و التّسویل وشقّ عصی الخدع و التزویر و التّهویل و ابان سبیل الحقّ الجمیل و اقام علیه احسن دلیل و ذرّی القذی فی عین کلّ منکر محیل. و مخفی نماند که ابوالخیر حاکمی طالقانی از نبلای محدثین و کملای مفسّرین و اعاظم معروفین معتمدین و افاخم مشهورین مستندین واجلَّهء مقبولین و اماثل ممدوحین است عبدالکریم بن محمّد رافعی در کتاب التدوین فی ذکر اهل العلم بقزوین که نسخهء عتیقهء آن بحمدالمنعم المعین پیش این عبد شجین حاضر است گفته: احمدبن اسماعیل بن یوسف بن محمّدبن العبّاس ابوالخیر رضی الدّین الطّالقانی القزوینی امام کثیرالخیر و البرکه نشأ فی طاعه الله تعالی و حفظ القرآن و هو ابن سبع علی ما بلغنی و حصل بالطّلب الحثیث العلوم الشرعیّه حتّی برع فیها روایهً و درایهً و تعلیماً و تذکیراً و تصنیفاً و عظمت برکته و فائدته و کان مدیماً للذکر و تلاوه القرآن فی مجیئه و ذهابه و قیامه و قعوده و عامه احواله و سمعت غیر واحد ممن حضر عنده بعدما قضی نحبه عند تعبیته للمغتسل و قبل ان ینقل الیه انّ شفتیه کانتا تتحرّکان کما کان یحرّکهما طول عمره بذکرالله تعالی و کان یقرء علیه العلم و هو یصلی او یقرء القرآن و یصغی مع ذلک الی القرائه و قدینبه القاری علی زلته و صنف الکثیر فی التفسیر و الحدیث و الفقه و غیرها مطولاً و مختصراً و انتفع بعلمه اهل العلم و عوام المسلمین و سمع الکثیر بقزوین فی سماعه متداول و تکلم بعض المجازفین فی سماعه من ابی عبدالله محمد الفراوی بظنّ فاسد وقع لهم و قد شاهدت سماعاته منه لکتب فمنها الوجیز للواحدی سمعه منه یحیی بقرائه الحافظ عبدالرزاق الطبسی فی سته مجالس وقعت فی شعبان و رمضان سنه ثلثین وخمس مائه نقلت معناه من خط الامام ابی البرکات الفراوی و ذکر انه نقله من خط تاج الاسلام ابی سعد السمعانی و سمع منه الترغیب لحمیدبن زنجویه بقرائه تاج الاسلام ابی سعد فی ذی الحجه سنه تسع وعشرین وخمسمائه و سمع من الفراوی جزء من حدیث یحیی بن یحیی بروایته عن عبدالغافر الفارسی عن ابی سهل بن احمد الاسفراینی عن داودبن الحسین البیهقی عن یحیی بن یحیی بقرائه الحافظ ابی القاسم علیّبن الحسن بن هبه الله الدّمشقی سنه تسع وعشرین وخمسمائه و سمع منه الاربعین تخریج محمد بن ایزدیار الغزنوی من مسموعاته بقرائه السید ابی الفضل محمد بن علی بن محمد الحسینی فی رجب سنه تسع وعشرین نقلت السماعین من خط مذکوربن محمد الشیبانی البغدادی و رأیت بخط تاج الاسلام ابی سعد السمعانی انه رحمه الله سمع من الفراوی دلائل النبوه و کتاب البعث و النشور و کتاب الاسماء و الصفات و کتاب الاعتقاد کلها من تصانیف ابی بکر الحافظ البیهقی بروایته عن المصنف فی شهور سنه ثلثین وخمس مائه بقرائه تاج الاسلام و وجد مع علمه و عبادته الوافرین القبول التام عند الخواص و العوام و ارتفع قدره و انتشر صیته فی اقطار الارض و تولی تدریس النظامیه به بغداد قریباً من خمسه عشر سنه مکرماً فی حرم الخلافه مرجوعاً الیه فاضلاً مقبولا فتواه فی مواقع الاختلاف و هو رحمه الله خال والدتی و جدّی لامی من الرّضاع و لبست من یده الخرقه بکره یوم الخمیس الثانی من شهرالله رجب سنه اثنتین وثمانین وخمسمائه بهمدان و شیخه فی الطریقه الامام ابوالاسعد هبه الرّحمن بن عبدالله الواحد القشیری لبس الخرقه بیده بنیسابور فی رباط جدّه الاستاذ ابی علیّ الدّقاق بمشهد الامام محمد بن یحیی رحمهم الله و سمعت منه الحدیث الکثیر و کان یعجبه قرائتی و یأمر الحاضرین بالاصغاء الیها کان رحمه الله ماهراً فی التفسیر حافظاً لاسباب النزول و اقوال المفسرین کامل النظر فی معانی القرآن و معانی الحدیث؛ یعنی رضی الدین طالقانی پیشوائی است پرخیر و بابرکات در عبادت و طاعت برآمد و بهفت سالگی از قراری که شنیده ام قرآن را از بر کرد و بجدّ تمام و سعی کامل علوم شرعیه را کسب تا در روایت اخبار و فهم احکام و تدریس علوم و وعظ خلایق و تصنیف کتب از همهء اقران خویش پیش افتاد و برکات وجود و فوائد ذاتش بزرگ شد و در جمیع احوال از حین راه رفتن و برخاستن و نشستن و غیرذلک همی مشغول ذکر حقّ و تلاوت قرآن بود من خود از جمعی از کسانی که حاضر تجهیز او بوده اند شنیدم که میگفتند لبهای آن بزرگوار در حالیکه کالبدش را برای تغسیل مهیا ساخته بودند و هنوز بشستنگاه نقل نکرده بودند همی میجنبید چنانکه در درازی عمرش بذکر خدا حرکت داشت و از خصایص آن دانشور بزرگوار آنکه کتب علمیه را بر حالیکه مشغول نماز بود و یا تلاوت قرآن میکرد بر وی میخواندند و او گوش فرامیداشت نه از شرایط عبادت غافل میشد و نه از وظائف قرائت ذاهل میگردید بیک قلب هر دو امر را توجه داشت و چون قاری را لغزش می افتاد ملتفت میساخت. تصنیف بسیار در علم تفسیر و فن حدیث و صناعت فقه و غیر آنها مابین تطویل و اختصار بپرداخت و از دانش وی هم اهل علم سود بردند و هم عوام مسلمین بهره گرفتند حدیث بسیار در قزوین و نیشابور و بغداد و غیرها از مشایخ بشنید و مجموعی که مسموعات خود و هرچه را از هرکه فراگرفته است در آنجا فهرست کرده مشهور و متداول است. برخی از گزافگویان را گمان فاسد پدید آمده سماع رضی الدین طالقانی را از شیخ اجل ابوعبدالله محمد فراوی انکار کرده است و من خود آنچه را آن محدث جلیل از آن استاد نبیل استماع کرده برأی العین مطالعه نموده ام از آن جمله است: کتاب وجیز امام واحدی و من بخط امام ابوالبرکات فراوی که از روی خط ابوسعد سمعانی حکایت کرده بود دیدم و بمعنی نقل نمودم نوشته بود که حافظ عبدالرزاق طبسی در شش مجلس واقع در ظرف شعبان و رمضان سال پانصدوسی از هجرت وجیز واحدی را بر ابوعبدالله محمد فراوی قرائت کرد و رضی الدین طالقانی قزوینی استماع نمود و دیگر کتاب ترغیب حمیدبن زنجویه است که در ذی الحجهء سال پانصدوبیست ونه از هجرت بوسعد سمعانی خود بر ابوعبدالله محمد فراوی قرائت کرده و رضی الدین طالقانی استماع نموده و دیگر من خود بخط مذکوربن محمد شیبانی بغدادی دیدم که نوشته بود در سال پانصدوبیست ونه از هجرت، حافظ ابوالقاسم علی بن حسن بن هبه الله دمشقی جزئی از حدیث یحیی بن یحیی نیشابوری را بر ابوعبدالله محمد فراوی قرائت کرد و رضی الدین قزوینی طالقانی بشنید و فراوی خود آن جزو را از عبدالغافر فارسی صاحب ذیل تاریخ نیشابور از ابوسهل اسفراینی از داود بیهقی از صاحب الجزء روایت داشت دیگر اربعین محمد بن ایزدیار غزنوی است که نیز بخط مذکوربن محمد شیبانی مذکور دیدم که نوشته بود در رجب سال پانصدوبیست ونه هجرت سید ابوالفضل محمد بن علی حسینی کتاب اربعینی را که ابن ایزدیار غزنوی از مسموعات خویشتن تخریج فرموده است بر ابوعبدالله فراوی مزبور قرائت همی کرد و رضی الدین طالقانی استماع همی نمود و دیگر کتب چند از تصانیف حافط ابوبکر بیهقی است هم من بخط بوسعد سمعانی دیدم که نوشته بود در سال پانصدوسی از هجرت کتاب دلائل النبوه و کتاب البعث والنشور و کتاب الاسماء والصفات و کتاب الاعتقاد را که جمله از تصنیفات حافظ ابوبکر بیهقی است و ابوعبدالله محمد فراوی آنها را خود از بیهقی علیه الرحمه بلاواسطه روایت داشت بر فراوی مذکور همی بخواندم و رضی الدین قزوینی طالقانی گوش فرامیداشت. الغرض استماع رضی الدین طالقانی از ابوعبدالله محمد فراوی محقق است و آن دانشمند بزرگ با مقامی عالی که در علم و عبادت داشت شهرت تامه و قبول خاصه و عامه را ضمیمه کرده بود چه خود در قلوب کافه موقعی یافت و بر تمام ممالک اسلام قدر رفیع و آوازهء طنانه اش منبسط گردید و نزدیک پانزده سال در مدرسهء نظامیهء بغداد مباشرت تدریس همی فرمود. او در چنان خطهء خطیر که حرم خلافت و مستقر امامت بود مکرماً بزیست و در مواقع اختلاف خود مرجع و فتوایش مقبول و مابین الحق و الباطل فاصل بود و رضی الدین که خدایش رحمت کناد مرا خال والده و نیای اُمّ رضاعی بود و من از دست آن بزرگوار خرقه پوشیدم و به این شرف در بامداد پنجشنبهء روز دوم شهر رجب سال پانصدوهشتادودو بخطهء همدان نایل گردیدم و پیر او در طریقت امام ابوسعد هبه الرحمان قشیری است و او خرقهء فقر بدست قشیری در نیشابور با حضور امام فقیه محمد بن یحیی شهید غزّ در رباط ابوعلی دقاق که جدّ قشیری مزبور است درپوشید و من در علم حدیث و تلقی سنت و اخذ خبر نیز از او مستفیض گردیده ام که حدیث بسیار از او شنیده ام او را قرائت من خوش می آمد و حاضران را به گوش فراداشتن بر قرائت من مأمور میساخت و آن عالم یگانه و فاضل فرزانه در فن تفسیر نیک ماهر و شأن نزول آیات و اقوال مفسران را بدرستی حافظ بود و هم در معانی کلام الله و احادیث رسول نظری کامل و بصری حدید داشت - انتهی. و شمس الدین محمد بن احمد الذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنهء تسعین وخمس مائه گفته: و فیها توفی القزوینی العلامه رضی الدین ابوالخیر احمدبن اسماعیل بن یوسف الطالقانی الفقیه الشافعی الواعظ. ولد سنه اثنتی عشره وخمسمائه و تفقه علی الفقیه ملکدادی العمرکی ثم بنیسابور علی محمد بن یحیی حتّی فاق الاقران و سمع من الفراوی و زاهر و خلق ثم قدم بغداد قبل السّتین و درس بها و وعظ ثم قدمها قبل السّبعین و درس بالنّظامیه و کان اماماً فی المذهب و الخلاف والاصول و التَّفسیر و الوعظ و روی کتباً کباراً و نفق کلامه علی النّاس بحسن سمته و حلاوه منطقه و کثره محفوظاته و کان صاحب قدم راسخ فی العباده عدیم النَّظیر کبیرالشّأن رجع الی قزوین سنه ثمانین و لزم العباده الی ان مات فی المحرّم رحمه الله. و ابومحمد عبدالله بن اسعد الیافعی در مرآه الجنان در سنهء مذکوره گفته: فیها توفی الفقیه العلامه الشّافعی القزوینی الواعظ ابوالخیر احمدبن اسماعیل الطالقانی قدم بغداد و درس بالنّظامیه و کان اماماً فی المذهب و الخلاف و الاصول و الوعظ و روی کتباً کباراً و نفق کلامه بحسن سمته و حلاوه منطقه و کثره محفوظاته و کان صاحب قدم راسخ فی العباده کبیرالشأن عدیم النَّظیر رجع الی قزوین سنه ثمانین و لزم العباده الی ان مات فی محرّم السنه المذکوره رحمه الله. و شیخ شمس الدین ابوالخیر محمّدبن محمّد الجزری در طبقات القراء گفته: احمدبن اسماعیل بن یوسف بن محمد بن العباس ابوالخیر الحاکمی الطالقانی الشافعی القزوینی مقرء متصدّر صالح خیر، له معرفه بعلوم کثیره و له کتاب التبیان فی مسائل القرآن ردّاً علی الحلولیّه و الجهمیه اقرء الغایه لابی مهران عن زاهربن طاهر الشحامی و قرء بالرّوایات علی ابراهیم بن عبدالملک القزوینی صاحب بن معشر قرأ علیه ابوه محمّد و محمد بن مسعودبن ابی الفوارس القزوینی و الیاس بن جامع و عبدان بن سعید القصری توفی فی المحرم سنه تسعین وخمس مائه عن نحو تسعین سنه. و جمال الدین عبدالرحیم بن الحسن الاسنوی در طبقات شافعیه گفته: الشیخ ابوالخیر احمدبن اسماعیل بن القزوینی الطالقانی کان عالماً بعلوم متعدده قراء علی محمد بن یحیی ثم صار معیده علی ملکدادبن علی القزوینی السابق ذکره فی الاصل و سمع و حدّث. ولد بقزوین سنه اثنتی عشره وخمس مائه او احدی عشره. ذکره الرافعی فی الامالی فقال کان اماماً کثیرالخیر وافرالحظّ من علوم الشرع حفظاً و جمعاً و نشراً بالتعلیم والتذکیر و التصنیف و کان لسانه لایزال رطباً من ذکرالله تعالی و من تلاوه القرآن و کان یعقد مجلس الوعظ للعامه فی ثلثه ایام من الاسبوع، منها یوم الجمعه فتکلم یوماً فیها علی عادته و کان الیوم الثانی عشر من المحرم سنه تسعین وخمس مائه و استطرد الی قوله تعالی و اتقوا یوماً ترجعون فیه الی الله و ذکر انّ رسول الله صلی اللهعلیه وآله وسلم ماعاش بعد نزول هذه الاَیه الاّ سبعه ایام فلما نزل من المنبر حمّ و لم یعش بعدها الاّ سبعه ایام فانه مات یوم الجمعه و دفن یوم السبت و ذلک من عجیب الاتفاقات و کأنه اعلم بالحال فأنه حان وقت الارتحال قال و لقد خرجت من الدّار بکره ذلک الیوم علی قصد التعزیه و انا فی شأنه متفکر و مما اصابه منکسر اذ وقع فی خاطری من غیر نیه و فکر و رویه بیت من شعر و هو:
بکت العلوم بویلها و عویلها
لوفاه احمدها ابن اسماعیلها
کأن قائلاً یکلّمنی بذلک ثم اضفت الیه ابیاتاً بالرّویه. - انتهی کلام الرافعی. و تقی الدین ابوبکربن احمدبن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته: احمدبن اسماعیل بن یوسف بن محمد بن العیّاش رضی الدّین ابوالخیر القزوینی الطالقانی ولد سنه اثنتی عشره او احدی عشره وخمس مائه قرء علی محمد بن یحیی و صار معید درسه علی ملکداد القزوینی و قرء بالرّوایات علی ابراهیم بن عبدالملک القزوینی و صنّف کتاب التبیان فی مسائل القرآن ردّاً علی الحلولیّه والجهمیّه و صار رئیس الاصحاب و قدم بغداد فوعظ بها و حصل له قبول تام و کان یتکلّم یوماً و ابن الجوزی یوماً و یحضر الخلیفه وراء الاستار و یحضر الخلایق والامم و ولی تدریس النظامیّه به بغداد سنه تسع وستین الی سنه ثمانین ثمّ عاد الی بلده. ذکره الامام الرّافعی فی الامالی و قال کان اماماً کثیرالخیر وافرالحظّ من علوم الشّرع حفظاً و جمعاً و نشراً بالتعلیم و التذکیر و التصنیف و قال و الحافظ عبدالعظیم المنذری و حکی عنه غیر واحد انّه کان لسانه لایزال رطباً من ذکرالله تعالی و من تلاوه القرآن توفی فی المحرّم سنه تسعین وخمس مائه و قیل سنه تسع وثمانین. قال السّبکی فی شرح المنهاج و ذکر ابوالخیر فی کتابه حظائر القدس لرمضان اربعه وستّین اسماً. وعبدالوهّاب بن علی سبکی در طبقات شافعیّه گفته است که رضی الدین یکی از اعلام اسلام است. در سال پانصدودوازده بقولی یازده از هجرت بخطّهء قزوین ولادت یافت و نزد امام محمد بن یحیی قتیل الغزّ علم فقه آموخت و از پدرش و ابوعبدالله محمد بن یحیی فراوی و زاهر شحامی و عبدالمنعم بن قشیری و عبدالغافر فارسی و عبدالجّبار خواری و هبه الله بسری و وجیه بن طاهر و ابوالفتح بن بطی و غیرهم در نیشابور و بغداد و غیرهما حدیثی کثیر استماع کرد و اخذ نمود و گروهی از وی حدیث شنیده روایات اندوختند مثل ابن القرشی و محمد بن ابی نهد واسطی و موفق الدّین عبداللطیف و امام رافعی و غیرهم. آن دانشور کشور قزوین مدتی در آن خطه که مولد و موطنش بود تدریس نمود آنگاه به بغداد درآمده به افادت پرداخت و دیگرباره بقزوین بازگشت و باردیگر به بغداد آمد و منصب تدریس نظامیه یافت و کتابهای بزرگ روایت نمود و حدیث کرد مثل تاریخ نیشابور تألیف ابوعبدالله بن البیع و سنن ابوداود سلیمان بن داود و صحیح مسلم بن حجاج قشیری و مسند اسحاق بن راهویه و غیر آنها و چند مجلس املاء نمود. ابن نجار در ذیل تاریخ ابی بکر خطیب بغدادی گفته است که رضی الدین قزوینی طالقانی رئیس اصحاب مذهب شافعی بود و در طریقهء شافعیّه و علم خلاف آن طریقه و فن اصول و معرفت تفسیر و تذکیر و زهد مقام امامت داشت و امام رافعی صاحب تدوین تاریخ قزوین در کتاب امالی خود از رضی الدین نقل حدیث کرده و آن بزرگوار را ترجمه نموده است و گفته است که رضی الدین طالقانی پیشوائی پر خیر و فیض است و در حفظ و جمع و ترویج علوم شرعیه بهرهء وافر یافت و بذکر تلاوت همواره رطب اللسان بود در زمان واحد هم نماز میگذارد و هم حدیث می شنید و چون شاگردی که بر وی قرائت روایت میکرد می لغزید در همانجایش ملتفت میساخت. تا این جا از ابن نجار نقل نموده شد و او در شرح احوال رضی الدین طالقانی سخن را طولانی کرده و در مدح و ثناء او و دانش و دیانتش اطناب نموده و از جمله حکایتی مبسوط متعلق به رضی الدّین بسند خویش از عجمی بعربی نقل و روایت کرده است و گفته که رضی الدّین طالقانی خود چنین قصّه کرد که وی در اوان تحصیل بسی کندذهن و در حفظ زبون بود و در مدرسه نزد امام محمّد یحیی نیشابوری تلمذ میکرد و رسم محمد آن بود که بهر آدینه شاگردان را از محفوظات ایشان بازمیپرسید پس هر کس را که تقصیر کرده بود و از عهدهء جواب برنمی آمد از مدرسه بیرون میکرد و چون روز جمعه خود او را از آنچه می بایست حفظ کرده باشد سؤال نمود و مقصرش دانست از مدرسه اخراج فرمود و او شبانه بیرون رفت و بر حالی که بهیچ مکان راه نمی برد پس در گلخن حمامی بخفت و هم آن شب حضرت مقدس نبوی صلی اللهعلیه وآله وسلم را بواقعه دید که آن بزرگوار دو بار آب از دهان مبارک در دهان وی افکند آنگاه فرمود که بمدرسه بازگرد چون بمدرسه عود نمود شنیده های سابق همه را محفوظ و در خاطر مخزون یافت و ذهن حدید و انتقالش سریع و شدید دید. هم خود گفت که عادت امام محمد یحیی آن بود که روزهای آدینه با جمع طلبه و تلامذه بصلوه جمعه میرفت و در نزد شیخ عبدالرحمن زاهد کفشگر نماز آدینه میگذارد پس چون روز جمعه رسید من نیز در جمع طلاب محمد یحیی بنماز رفتم همینکه امام محمد بنشست شیخ عبدالرحمن در مسئله ای از خلافیات سخن درافکند امام با شیخ گفتگوی همی داشتند و طلبهء علوم محض رعایت ادب و احترام شیخ خاموش نشسته احدی دم نمیزد الا من که از صغر سنّ و تنگ ظرفی و حدّت ذهن و شدت ذکاء خویشتن داری نمیتوانستم و همی بر شیخ عبدالرّحمان اعتراض می آوردم و منازعه میکردم و از اطراف طلبهء فقه مرا بسکوت و امساک همی اشارت مینمودند و من بسخن ایشان التفات نمی آوردم پس شیخ عبدالرحمن آن جماعت را گفت که طالقانی را بگذارید که اینکه میگوید خود از وی نیست بلکه از کسی است که او را بیاموخته فقهاء ندانستند که او چه گفت ولی من خود دانستم که سخن وی از در مکاشفه است. هم ابن نجار در ذیل تاریخ بغداد آورده که بعضی گفته که رضی الدین طالقانی با کثرت مواظبت بدوام صیام هر شام بیک قرص افطار و اکتفا میکرد و حکایت شده است که چون آن دانشمند نیک نهاد بتدریس نظامیهء بغداد خوانده شد با جمع طلبه وارد گردید و علی العاده مدرّسان و صدور و بزرگان آنجا انجمن بودند پس همینکه بر کرسی تدریس قرار گرفت و دعای ختمه بخواند پیش از شروع در عنوان روی با حاضران داشت و گفت از کدام کتاب تفسیر میخواهید که آغاز مذاکرات نمایم ایشان کتابی را نام بردند گفت از کدام سوره میخواهید ایشان سوره ای را نام آوردند پس آغاز سخن کرد و از تفسیر آن سوره در آن کتاب معین آنقدر که اراده داشتند بیان کرد آنگاه در علم فقه و هکذا در فنّ خلاف هم نخست از حاضران تعیین کتاب و مقام بخواست و بعد از تعیین ایشان سخن درپیوست، مردم مجلس از مشاهدهء آنهمه استحضار و سعهء حفظ بسی حیرت کردند و عجبها آوردند و نیز ابن النجار از استادش ابوالقاسم صوفی که از شاگردان رضی الدین طالقانی بوده نقل نموده که گفت: شیخنا رضی الدین قزوینی در بعض اوقات اقامت دارالسلام شبهای شهر رمضان را با مردم نماز تراویح میکرد و در جماعت او ازدحامی پدید می آمد چون لیلهء ختم شد شیخنا بعد از نماز تراویح دعا بخواند و بتفسیر کلام الله از سورهء فاتحه افتتاح درپیوست پس همی سوره بسوره تفسیر میکرد و میگذشت تا مقارن طلوع فجر تفسیر تمام کلام به انجام رسانید و نماز صبح با وضوء عشاء بگذارد و بامداد از آنجا که نوبت وی بود در جلوس نظامیه ناچار بمدرسه رفت چون بر منبر آغاز نطق نمود امیر قطب الدین قیماز و اعیان دارالسلام حاضر مجلس بودند شنودند که شیخ دوش تمام قرآن را بیک مجلس تفسیر کرده است امیر مشارالیه گفت بر حضرت شیخ تاوان اینکار واجب افتاد شیخ ملتفت شد و در حال کار دوشینه را دیگر بار عزیمت بست و روی به آن جماعت داشت و گفت امیر بر ما تکلیفی وارد آورد اگر بر شما گران نیفتد ما حاضریم ایشان گفتند نه چنان است بلکه ما همگان طالب و راغبیم پس شیخ رضی الدین طالقانی شروع بتفسیر نمود و در همان مجلس تمام کلام سبحانی را تفسیر کرد بدون اینکه از آنچه دوش گفته بود کلمه ای اعادت دهد مردم بغداد چون آن تبحر و احاطه بدیدند از دارائی آنچنان قوت حفظ و غزارت علم یکباره نومید گردیدند. ابواحمدبن سکینه گفته است که چون ابن صاحب (؟) در دارالسّلام بغداد شعار رفض آشکار ساخت رضی الدّین ابوالخیر قزوینی شبانه نزد من آمده مرا بدرود نمود که عازم دیار خویش بود من گفتم تو که در بغداد خوش میباشی و مردم را سود میرسانی گفت پناه خدا را که من در شهری اقامت گزینم که در آنجا یاران پیغمبر خدای صلّی اللهعلیه وآله وسلم را آشکارا و فاش فحش گویند و سبّ نمایند پس از بغداد بسوی قزوین بیرون رفت و دیگر او را ندیدم و در قزوین با اعظام و احترام همی ببود تا همانجا رحلت نمود. امام رافعی در امالی خود گفته است که رضی الدّین ابوالخیر طالقانی در قزوین برای عامّهء مسلمین مجلس ارشاد و تذکیر منعقد میساخت و هفته ای سه نوبت به اینکار میپرداخت یکی از آن سه هنگام بامداد روز آدینه بود پس روز جمعه دوازدهم ماه محرم سال پانصدونود از هجرت علی العاده بمنبر برشد و در کریمهء فان تولّوا فقل حسبی الله لااله الاّ هو، سخن(1) درپیوست و گفت این کریمه از جمله آیاتی که در اواخر نازل گردیده آنگاه چند کریمهء دیگر از آیاتی که در اواخر فرودآمده بشمرد مانند آیهء الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی(2) و مثل سورهء اذا جآء نصرالله و الفتح و نحو و اتقوا یوماً ترجعون فیه الی الله(3) و بر این آیه چون تکلم گرفت درجمله گفت پیغمبر خدا صلی اللهعلیه وآله وسلم پس از نزول این کریمه زنده نبود مگر هفت روز. هم امام رافعی گفته است که اتفاقاً رضی الدین طالقانی خود نیز بعد از این سخن زنده نبود مگر هفت روز چه همینکه از منبر فرود آمد تب کرد و جمعهء دیگر درگذشت و این از عجایب اتفاقات است گوئیا آن عالم عامل و فقیه فاضل بحقیقت حال و نزدیکی زمان انتقال و ارتحال ملهم شده بود و روز شنبه بخاک سپرده شد. نیز رافعی گفته است که من بامداد روز رحیل آن دانشور جلیل بر نیّت تعزیه از خانه برآمدم و در حال آن بزرگوار متفکر و از فوتش متأثر بودم که ناگاه بدون هیچگونه فکر و روّیت این بیت در قلب من القاء گردید چنانکه گوئی کسی مرا بدان متکلم میساخت که:
بکت العلوم بویلها و عویلها
لوفاه احمدها ابن اسمعیلها.
یعنی علوم شرعیّه و فنون دینیّه با همه ویل و ناله برای احمد خویش پسر اسماعیل خویش بگریستند آنگاه ابیاتی چند نیز بعد از اِجالهء فکرت و اعمال رویت بر این بیت افزودم ولی آنها را گم کردم. تا اینجا از طبقات الشافعیهء شیخ عبدالرحمن بن علی سبکی در ترجمهء رضی الدین طالقانی نقل بمعنی گردید و عبارت وی عیناً چنین است که احمدبن اسماعیل بن یوسف بن محمد بن العباس الشیخ ابوالخیر القزوینی الطالقانی الشیخ الامام الصوفی الواعظ الملقب برضی الدّین احدالاعلام ولد فی سنه اثنتی عشره وخمس مائه بقزوین و قیل سنه احدی عشره و تفقه علی محمد بن یحیی و سمع الکثیر من ابیه و ابی عبدالله محمد بن الفضل الفراوی و زاهر الشّحامی و عبدالمنعم بن القشیری و عبدالغافر الفارسی و عبدالجبار الخواری و هبه اللهبن البسری و وجیه بن طاهر و ابی الفتح بن البطی و غیرهم بنیسابور و بغداد و غیرهما روی عنه ابن القرشی و محمد بن علی بن ابی النّهد الواسطی و الموافق عبداللّطیف بن یوسف والامام الرّافعی و غیرهم درس ببلده مدهً ثم به بغداد ثم عاد الی بلده ثم الی بغداد و درس بالنِّظامیّه و حدّث بکبارالکتب کتاریخ الحاکم و سنن ابی داود و صحیح مسلم و مسند اسحاق و غیرها و املی عدّه مجالس. قال ابن النّجار کان رئیس اصحاب الشّافعی و کان اماماً فی المذهب و الخلاف و الاصول و التفسیر و الوعظ و الزّهد و حدّث عنه الامام الرافعی فی امالیه و قال فیه امام کثیرالخیر موفرالحظّ من علوم الشّرع حفظاً و جمعاً و نشراً بالتّعلیم و التّذکیر و التصنیف و کان لسانه لایزال رطباً من ذکرالله و تلاوه القرآن و ربما قری ء علیه الحدیث و هو یصلی یصغی الی مایقول القاری و ینبهه اذا زلّ قلت و اطال ابن النّجار فی ترجمته و الثناء علی علمه و دینه و روی باسناده حکایهً مبسوطهً ذکر انّه عبَّر بها من العجمی الی العربیّه حاصلها ان الطّالقانی حکی عن نفسه انّه کان بلیدالذّهن فی الحفظ و انّه کان عند الامام محمد بن یحیی فی المدرسه و کان من عاده ابن یحیی ان یستعرض الفقهاء کل جمعه و یأخذ علیهم ماحفظوه فمن وجده مقصراً اخرجه الطّالقانی مقصّراً فاخرجه فخرج فی اللیل و هو لایدری این یذهب فنام فی اتون حمّام فرأی النّبی صلّی اللهعلیه وآله وسلم فتفل فی فمه مرّتین و امره بالعود الی المدرسه فعاد و وجد الماضی محفوظاً و احتدّ ذهنه جداً و قال فلمّا کان یوم الجمعه و کان من عاده الامام محمد بن یحیی ان یمضی الی صلوه الجمعه فی جمع من طلبته فیصلّی عند الشیخ عبدالرّحمن الاسکاف الزّاهد قال فمضیت معه فلما جلس مع الشیخ عبدالرّحمن تکلّم الشیخ عبدالرحمن فی شی ء من مسائل الخلاف والجماعه ساکتون تأدّباً معه و لصغر سنّی و حدّه دهنی أعترض علیه و انازعه و الفقهاء یشیرون الیّ بالامساک و انا لاالتفت فقال لهم الشیخ عبدالرحمن دعوه فانّ هذا الذَّی یقوله لیس هو منه انّما هو من الذی علّمه قال و لم یعلم الجماعه ما اراد و فهمتُ و علمت انّه مکاشفه قال ابن النجار و قیل انه کان مع کثره اشتغاله بدوام الصیام یفطر کل لیله علی قرص واحد و حکی انه لما دعی الی تدریس النظامیه جاء بالحلقه و حوله الفقهاء و هناک المدرسون و الصدور و الاعیان فلما استقر علی کرسی التدریس و دعا دُعاء الختمه التفت الی الجماعه قبل الشروع فی القاءالدرس و قال من ایّ کتب درس التفاسیر تحبون ان اذکر فعینوا کتاباً فقال من ایّ سوره تریدون فعینوا و ذکر لهم ما ارادوا و کذلک فعل فی الفقه والخلاف لم یذکر الا ماعین الجماعه له فعجبوا لکثره استحضاره قال ابن النجار حدثنی شیخنا ابوالقاسم الصوفی قال صلی شیخنا القزوینی بالناس التراویح فی لیالی شهر رمضان و کان یحضر عنده خلق کثیر فلما کان لیله الختم دعا و شرع فی تفسیرالقرآن من اوله و لم یزل یفسر سوره حتی طلع الفجر فصلی بالناس صلوه الفجر بوضوء العشاء و خرج من الغد الی المدرسه النظامیه و کان نوبته فی الجلوس بها فلما تکلم فی المنبر علی عادته و کان فی المجلس الامیر قطب الدین قیماز و الاعیان فذکر لهم ان الشیخ علی الشیخ لیلتئذٍ فسر القرآن کله فی مجلس واحد فقال قطب الدین الغرامه علی الشیخ واجبه فالتفت الشیخ و قال انّ الامیر اوجب علینا شیئاً فان کان لایشقّ علیکم و فینا به فقالوا لا بل نؤثر ذلک فشرع و فسّر القرآن من اوله الی آخره من غیر ان یعید کلمه مما ذکر لیلا فأبلس الناس من قوه حفظه و غزاره علمه قال ابواحمدبن سکینه لما اظهر ابن الصاحب الرفض به بغداد جائنی القزوینی لیلا فودعنی و ذکر انه متوجه الی بلاده فقلت انک هیهنا طیب و تنفع الناس فقال معاذالله ان اقیم ببلده یجهر فیها بسب اصحاب رسول اللهصلی اللهعلیه وآله وسلم ثم خرج من بغداد الی قزوین و کان آخر العهد به قلت اقام بقزوین معظماً محترماً الی ان توفی بها قال الرافعی فی الامالی کان یعقد المجالس للعامه ثلاث مرّات فی الاسبوع احدیها صبیحه یوم الجمعه فتکلم علی عادته یوم الجمعه ثانی عشر المحرّم سنه تسعین وخمس مائه فی قوله تعالی فان تولوا فقل حسبی الله لااله الا هو و ذکر انها من اواخر مانزل و عدّ الاَیات المنزله آخراً منها الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و منها سوره النصر و قوله تعالی و اتقوا یوماً ترجعون فیه الی الله و ذکر انّ رسول اللهصلی اللهعلیه وآله وسلم ماعاش بعد نزول هذه الاَیه الاّ سبعه ایام قال الرّافعی و لمّا نزل من المنبر حمّ و مات فی الجمعه الاخری و لم یعش بعد ذلک الاّ سبعه ایام قال و ذلک من عجیب الاتفاقات قال و کأنّه اعلم بالحال و انّه حان وقت الارتحال و دفن یوم السبت قال و لقد خرجتُ من الدّار بکره ذلک الیوم علی قصد التعزیه و انا فی شأنه متفکر و مما اصابه منکسر اذ وقع فی خلدی من غیر نیه و فکر و رویه:
بکت العلوم بویلها و عویلها
لوفاه احمدها ابن اسمعیلها.
کأنَّ احداً یکلمنی بذلک ثمّ اضفت الیه ابیاتاً لرویه ذهبت عنی - انتهی. والله اعلم. و شمس الدّین محمد بن علی بن داود مالکی تلمیذ سیوطی در طبقات المفسرین گفته: احمدبن اسماعیل بن یوسف ابوالخیر الطالقانی القزوینی الشافعی رضی الدین احدالاعلام قال ابن النجار کان رئیس اصحاب الشافعی و کان اماماً فی المذهب و الخلاف و الاصول و التفسیر و الوعظ کثیرالمحفوظ املی الحدیث و وعظ و سمع الکثیر من ابی عبدالله الفراوی و زاهر الشحامی و هبه الله السندی و ابی الفتح بن البطی و تفقه علی ملکداد و محمد بن مکی و درس ببلده و ببغداد و حدث بالکتب الکبار و ولی التدریس و کان کثیرالعباده و الصلوه دائم الذکر دائم الصوم له فی کلّ یوم ختمه و قال ابن المدینی کان له ید باسطه فی النظر و اطلاع علی العلوم و معرفه الحدیث و قال الموفق بن عبداللطیف البغدادی کان یعمل فی الیوم واللیل ما یعجز المجتهد عن عمله فی شهر. ولد سنه اثنتی عشره وخمس مائه و مات فی المحرّم سنه تسعین. اگر بعد سماع این همه فضایل فاخره و مدایح زاهرهء طالقانی که محیر عقول و الباب و مورث عجب عجاب است نیز روایت او در فضیلت جناب امیرالمؤمنین علیه السلام مقبول طباع بدایع اولیای مخاطب مخدوم الفحول نشود بلکه برای تصدیق افاده متینه و تحقیق مقاله رزینهء طالقانی را از اهل سنت و جماعت و ارباب فضل و براعت خارج سازند و او را بزمرهء مبتدعین و هالکین اندازند کرا تاب و طاقت است که دست از اتباع و تقلید و اقتفای اثر حمیدشان بردارد یا دست رد بر سینهء حقایق گنجینه شان گذارد که حامی کامل علی الاطلاق اند و مؤید مقتدای آفاق هرچه از زبان گهرفشانشان برآمد لایق آفرین و تحسین است نه سزای توهین و تهجین - انتهی. ما فی کتاب العبقات من التراجم المنقوله فی هذا المقام عن المعجمات و الطبقات با ترزبانی تمام عبارات امام رافعی و علامهء سبکی. شهاب الدین یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان میگوید: طالقان نام دو بلد است یکی بخراسان مابین مرورود و بلخ که بقول اصطخری بزرگتر شهری است بطخارستان و در جلگه ای افتاده و بمقدار ثلث بلخ است و دیگر بلده ای و بلوکی است مابین قزوین و ابهر و اسم طالقان بر جمیع آن بلده و سایر قراء اطلاق میشود و از این طالقان قزوین است صاحب اسماعیل بن عباد و پدرش عبادبن عباس بن عباد که هر دو از علماء عظام و ائمهء معتزله هستند و هم از طالقان قزوین است ابوالخیر احمدبن اسماعیل بن یوسف قزوینی طالقانی و آن دانشمند بزرگ حدیث را در نیشابور از ابوعبدالله فراوی و ابوطاهر شحامی و غیرهما استماع کرد و در مدرسهء نظامیّهء دارالسلام بغداد بمنصب تدریس رسید و در نظامیّهء بغداد مجالس وعظ نیز منعقد میساخت و او بسمت رسالت به بغداد مراجعت جست و مقیم آن خطّه شد و بعد از زمانی توقف بموطن اصلی خود قزوین متوجه گشت و در قزوین بتاریخ سیزدهم شهر محرّم الحرام سال پانصدونودهجری درگذشت - انتهی. زکریابن محمد قزوینی میگوید: ابوالخیر احمد ملقّب برضی الدین چون از بغداد مراجعت بقزوین میخواست اهالی دارالسلام راه ندادند لاجرم بقصد حج برآمد و از راه شام بموطن خویش بازگردید وی در قزوین قبولی عظیم و موقعی زایدالوصف در قلوب داشت. مردم پای منبرش جای از یکدیگر میخریدند وی بسیار متعرّض شیعه میگردید حتی باستدعای او در قزوین داغی مشتمل بر اسامی خلفای سه گانه بر پیشانی ایشان برنهادند شیخ عزّالدین محمد بن عبدالرحمن دارنی از مشایخ کبار قزوین گفت که رضی الدّین بموت خود بر سر منبر اشعار کرد و روز حمل جنازه اش انواری ساطع و اضوائی لامع شد که من خود با همه خلایق مشاهده میکردیم. (نامهء دانشوران ج5 ص69). و نیز او راست: تبیان فی مسائل القرآن. و خصائص السواک و مفاتیح العطیّات و مغالیق البلیّات مؤلّف به سال 552 ه . ق.
(1) - قرآن 9/129.
(2) - قرآن 5/3.
(3) - قرآن 2/281.
بکت العلوم بویلها و عویلها
لوفاه احمدها ابن اسماعیلها
کأن قائلاً یکلّمنی بذلک ثم اضفت الیه ابیاتاً بالرّویه. - انتهی کلام الرافعی. و تقی الدین ابوبکربن احمدبن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته: احمدبن اسماعیل بن یوسف بن محمد بن العیّاش رضی الدّین ابوالخیر القزوینی الطالقانی ولد سنه اثنتی عشره او احدی عشره وخمس مائه قرء علی محمد بن یحیی و صار معید درسه علی ملکداد القزوینی و قرء بالرّوایات علی ابراهیم بن عبدالملک القزوینی و صنّف کتاب التبیان فی مسائل القرآن ردّاً علی الحلولیّه والجهمیّه و صار رئیس الاصحاب و قدم بغداد فوعظ بها و حصل له قبول تام و کان یتکلّم یوماً و ابن الجوزی یوماً و یحضر الخلیفه وراء الاستار و یحضر الخلایق والامم و ولی تدریس النظامیّه به بغداد سنه تسع وستین الی سنه ثمانین ثمّ عاد الی بلده. ذکره الامام الرّافعی فی الامالی و قال کان اماماً کثیرالخیر وافرالحظّ من علوم الشّرع حفظاً و جمعاً و نشراً بالتعلیم و التذکیر و التصنیف و قال و الحافظ عبدالعظیم المنذری و حکی عنه غیر واحد انّه کان لسانه لایزال رطباً من ذکرالله تعالی و من تلاوه القرآن توفی فی المحرّم سنه تسعین وخمس مائه و قیل سنه تسع وثمانین. قال السّبکی فی شرح المنهاج و ذکر ابوالخیر فی کتابه حظائر القدس لرمضان اربعه وستّین اسماً. وعبدالوهّاب بن علی سبکی در طبقات شافعیّه گفته است که رضی الدین یکی از اعلام اسلام است. در سال پانصدودوازده بقولی یازده از هجرت بخطّهء قزوین ولادت یافت و نزد امام محمد بن یحیی قتیل الغزّ علم فقه آموخت و از پدرش و ابوعبدالله محمد بن یحیی فراوی و زاهر شحامی و عبدالمنعم بن قشیری و عبدالغافر فارسی و عبدالجّبار خواری و هبه الله بسری و وجیه بن طاهر و ابوالفتح بن بطی و غیرهم در نیشابور و بغداد و غیرهما حدیثی کثیر استماع کرد و اخذ نمود و گروهی از وی حدیث شنیده روایات اندوختند مثل ابن القرشی و محمد بن ابی نهد واسطی و موفق الدّین عبداللطیف و امام رافعی و غیرهم. آن دانشور کشور قزوین مدتی در آن خطه که مولد و موطنش بود تدریس نمود آنگاه به بغداد درآمده به افادت پرداخت و دیگرباره بقزوین بازگشت و باردیگر به بغداد آمد و منصب تدریس نظامیه یافت و کتابهای بزرگ روایت نمود و حدیث کرد مثل تاریخ نیشابور تألیف ابوعبدالله بن البیع و سنن ابوداود سلیمان بن داود و صحیح مسلم بن حجاج قشیری و مسند اسحاق بن راهویه و غیر آنها و چند مجلس املاء نمود. ابن نجار در ذیل تاریخ ابی بکر خطیب بغدادی گفته است که رضی الدین قزوینی طالقانی رئیس اصحاب مذهب شافعی بود و در طریقهء شافعیّه و علم خلاف آن طریقه و فن اصول و معرفت تفسیر و تذکیر و زهد مقام امامت داشت و امام رافعی صاحب تدوین تاریخ قزوین در کتاب امالی خود از رضی الدین نقل حدیث کرده و آن بزرگوار را ترجمه نموده است و گفته است که رضی الدین طالقانی پیشوائی پر خیر و فیض است و در حفظ و جمع و ترویج علوم شرعیه بهرهء وافر یافت و بذکر تلاوت همواره رطب اللسان بود در زمان واحد هم نماز میگذارد و هم حدیث می شنید و چون شاگردی که بر وی قرائت روایت میکرد می لغزید در همانجایش ملتفت میساخت. تا این جا از ابن نجار نقل نموده شد و او در شرح احوال رضی الدین طالقانی سخن را طولانی کرده و در مدح و ثناء او و دانش و دیانتش اطناب نموده و از جمله حکایتی مبسوط متعلق به رضی الدّین بسند خویش از عجمی بعربی نقل و روایت کرده است و گفته که رضی الدّین طالقانی خود چنین قصّه کرد که وی در اوان تحصیل بسی کندذهن و در حفظ زبون بود و در مدرسه نزد امام محمّد یحیی نیشابوری تلمذ میکرد و رسم محمد آن بود که بهر آدینه شاگردان را از محفوظات ایشان بازمیپرسید پس هر کس را که تقصیر کرده بود و از عهدهء جواب برنمی آمد از مدرسه بیرون میکرد و چون روز جمعه خود او را از آنچه می بایست حفظ کرده باشد سؤال نمود و مقصرش دانست از مدرسه اخراج فرمود و او شبانه بیرون رفت و بر حالی که بهیچ مکان راه نمی برد پس در گلخن حمامی بخفت و هم آن شب حضرت مقدس نبوی صلی اللهعلیه وآله وسلم را بواقعه دید که آن بزرگوار دو بار آب از دهان مبارک در دهان وی افکند آنگاه فرمود که بمدرسه بازگرد چون بمدرسه عود نمود شنیده های سابق همه را محفوظ و در خاطر مخزون یافت و ذهن حدید و انتقالش سریع و شدید دید. هم خود گفت که عادت امام محمد یحیی آن بود که روزهای آدینه با جمع طلبه و تلامذه بصلوه جمعه میرفت و در نزد شیخ عبدالرحمن زاهد کفشگر نماز آدینه میگذارد پس چون روز جمعه رسید من نیز در جمع طلاب محمد یحیی بنماز رفتم همینکه امام محمد بنشست شیخ عبدالرحمن در مسئله ای از خلافیات سخن درافکند امام با شیخ گفتگوی همی داشتند و طلبهء علوم محض رعایت ادب و احترام شیخ خاموش نشسته احدی دم نمیزد الا من که از صغر سنّ و تنگ ظرفی و حدّت ذهن و شدت ذکاء خویشتن داری نمیتوانستم و همی بر شیخ عبدالرّحمان اعتراض می آوردم و منازعه میکردم و از اطراف طلبهء فقه مرا بسکوت و امساک همی اشارت مینمودند و من بسخن ایشان التفات نمی آوردم پس شیخ عبدالرحمن آن جماعت را گفت که طالقانی را بگذارید که اینکه میگوید خود از وی نیست بلکه از کسی است که او را بیاموخته فقهاء ندانستند که او چه گفت ولی من خود دانستم که سخن وی از در مکاشفه است. هم ابن نجار در ذیل تاریخ بغداد آورده که بعضی گفته که رضی الدین طالقانی با کثرت مواظبت بدوام صیام هر شام بیک قرص افطار و اکتفا میکرد و حکایت شده است که چون آن دانشمند نیک نهاد بتدریس نظامیهء بغداد خوانده شد با جمع طلبه وارد گردید و علی العاده مدرّسان و صدور و بزرگان آنجا انجمن بودند پس همینکه بر کرسی تدریس قرار گرفت و دعای ختمه بخواند پیش از شروع در عنوان روی با حاضران داشت و گفت از کدام کتاب تفسیر میخواهید که آغاز مذاکرات نمایم ایشان کتابی را نام بردند گفت از کدام سوره میخواهید ایشان سوره ای را نام آوردند پس آغاز سخن کرد و از تفسیر آن سوره در آن کتاب معین آنقدر که اراده داشتند بیان کرد آنگاه در علم فقه و هکذا در فنّ خلاف هم نخست از حاضران تعیین کتاب و مقام بخواست و بعد از تعیین ایشان سخن درپیوست، مردم مجلس از مشاهدهء آنهمه استحضار و سعهء حفظ بسی حیرت کردند و عجبها آوردند و نیز ابن النجار از استادش ابوالقاسم صوفی که از شاگردان رضی الدین طالقانی بوده نقل نموده که گفت: شیخنا رضی الدین قزوینی در بعض اوقات اقامت دارالسلام شبهای شهر رمضان را با مردم نماز تراویح میکرد و در جماعت او ازدحامی پدید می آمد چون لیلهء ختم شد شیخنا بعد از نماز تراویح دعا بخواند و بتفسیر کلام الله از سورهء فاتحه افتتاح درپیوست پس همی سوره بسوره تفسیر میکرد و میگذشت تا مقارن طلوع فجر تفسیر تمام کلام به انجام رسانید و نماز صبح با وضوء عشاء بگذارد و بامداد از آنجا که نوبت وی بود در جلوس نظامیه ناچار بمدرسه رفت چون بر منبر آغاز نطق نمود امیر قطب الدین قیماز و اعیان دارالسلام حاضر مجلس بودند شنودند که شیخ دوش تمام قرآن را بیک مجلس تفسیر کرده است امیر مشارالیه گفت بر حضرت شیخ تاوان اینکار واجب افتاد شیخ ملتفت شد و در حال کار دوشینه را دیگر بار عزیمت بست و روی به آن جماعت داشت و گفت امیر بر ما تکلیفی وارد آورد اگر بر شما گران نیفتد ما حاضریم ایشان گفتند نه چنان است بلکه ما همگان طالب و راغبیم پس شیخ رضی الدین طالقانی شروع بتفسیر نمود و در همان مجلس تمام کلام سبحانی را تفسیر کرد بدون اینکه از آنچه دوش گفته بود کلمه ای اعادت دهد مردم بغداد چون آن تبحر و احاطه بدیدند از دارائی آنچنان قوت حفظ و غزارت علم یکباره نومید گردیدند. ابواحمدبن سکینه گفته است که چون ابن صاحب (؟) در دارالسّلام بغداد شعار رفض آشکار ساخت رضی الدّین ابوالخیر قزوینی شبانه نزد من آمده مرا بدرود نمود که عازم دیار خویش بود من گفتم تو که در بغداد خوش میباشی و مردم را سود میرسانی گفت پناه خدا را که من در شهری اقامت گزینم که در آنجا یاران پیغمبر خدای صلّی اللهعلیه وآله وسلم را آشکارا و فاش فحش گویند و سبّ نمایند پس از بغداد بسوی قزوین بیرون رفت و دیگر او را ندیدم و در قزوین با اعظام و احترام همی ببود تا همانجا رحلت نمود. امام رافعی در امالی خود گفته است که رضی الدّین ابوالخیر طالقانی در قزوین برای عامّهء مسلمین مجلس ارشاد و تذکیر منعقد میساخت و هفته ای سه نوبت به اینکار میپرداخت یکی از آن سه هنگام بامداد روز آدینه بود پس روز جمعه دوازدهم ماه محرم سال پانصدونود از هجرت علی العاده بمنبر برشد و در کریمهء فان تولّوا فقل حسبی الله لااله الاّ هو، سخن(1) درپیوست و گفت این کریمه از جمله آیاتی که در اواخر نازل گردیده آنگاه چند کریمهء دیگر از آیاتی که در اواخر فرودآمده بشمرد مانند آیهء الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی(2) و مثل سورهء اذا جآء نصرالله و الفتح و نحو و اتقوا یوماً ترجعون فیه الی الله(3) و بر این آیه چون تکلم گرفت درجمله گفت پیغمبر خدا صلی اللهعلیه وآله وسلم پس از نزول این کریمه زنده نبود مگر هفت روز. هم امام رافعی گفته است که اتفاقاً رضی الدین طالقانی خود نیز بعد از این سخن زنده نبود مگر هفت روز چه همینکه از منبر فرود آمد تب کرد و جمعهء دیگر درگذشت و این از عجایب اتفاقات است گوئیا آن عالم عامل و فقیه فاضل بحقیقت حال و نزدیکی زمان انتقال و ارتحال ملهم شده بود و روز شنبه بخاک سپرده شد. نیز رافعی گفته است که من بامداد روز رحیل آن دانشور جلیل بر نیّت تعزیه از خانه برآمدم و در حال آن بزرگوار متفکر و از فوتش متأثر بودم که ناگاه بدون هیچگونه فکر و روّیت این بیت در قلب من القاء گردید چنانکه گوئی کسی مرا بدان متکلم میساخت که:
بکت العلوم بویلها و عویلها
لوفاه احمدها ابن اسمعیلها.
یعنی علوم شرعیّه و فنون دینیّه با همه ویل و ناله برای احمد خویش پسر اسماعیل خویش بگریستند آنگاه ابیاتی چند نیز بعد از اِجالهء فکرت و اعمال رویت بر این بیت افزودم ولی آنها را گم کردم. تا اینجا از طبقات الشافعیهء شیخ عبدالرحمن بن علی سبکی در ترجمهء رضی الدین طالقانی نقل بمعنی گردید و عبارت وی عیناً چنین است که احمدبن اسماعیل بن یوسف بن محمد بن العباس الشیخ ابوالخیر القزوینی الطالقانی الشیخ الامام الصوفی الواعظ الملقب برضی الدّین احدالاعلام ولد فی سنه اثنتی عشره وخمس مائه بقزوین و قیل سنه احدی عشره و تفقه علی محمد بن یحیی و سمع الکثیر من ابیه و ابی عبدالله محمد بن الفضل الفراوی و زاهر الشّحامی و عبدالمنعم بن القشیری و عبدالغافر الفارسی و عبدالجبار الخواری و هبه اللهبن البسری و وجیه بن طاهر و ابی الفتح بن البطی و غیرهم بنیسابور و بغداد و غیرهما روی عنه ابن القرشی و محمد بن علی بن ابی النّهد الواسطی و الموافق عبداللّطیف بن یوسف والامام الرّافعی و غیرهم درس ببلده مدهً ثم به بغداد ثم عاد الی بلده ثم الی بغداد و درس بالنِّظامیّه و حدّث بکبارالکتب کتاریخ الحاکم و سنن ابی داود و صحیح مسلم و مسند اسحاق و غیرها و املی عدّه مجالس. قال ابن النّجار کان رئیس اصحاب الشّافعی و کان اماماً فی المذهب و الخلاف و الاصول و التفسیر و الوعظ و الزّهد و حدّث عنه الامام الرافعی فی امالیه و قال فیه امام کثیرالخیر موفرالحظّ من علوم الشّرع حفظاً و جمعاً و نشراً بالتّعلیم و التّذکیر و التصنیف و کان لسانه لایزال رطباً من ذکرالله و تلاوه القرآن و ربما قری ء علیه الحدیث و هو یصلی یصغی الی مایقول القاری و ینبهه اذا زلّ قلت و اطال ابن النّجار فی ترجمته و الثناء علی علمه و دینه و روی باسناده حکایهً مبسوطهً ذکر انّه عبَّر بها من العجمی الی العربیّه حاصلها ان الطّالقانی حکی عن نفسه انّه کان بلیدالذّهن فی الحفظ و انّه کان عند الامام محمد بن یحیی فی المدرسه و کان من عاده ابن یحیی ان یستعرض الفقهاء کل جمعه و یأخذ علیهم ماحفظوه فمن وجده مقصراً اخرجه الطّالقانی مقصّراً فاخرجه فخرج فی اللیل و هو لایدری این یذهب فنام فی اتون حمّام فرأی النّبی صلّی اللهعلیه وآله وسلم فتفل فی فمه مرّتین و امره بالعود الی المدرسه فعاد و وجد الماضی محفوظاً و احتدّ ذهنه جداً و قال فلمّا کان یوم الجمعه و کان من عاده الامام محمد بن یحیی ان یمضی الی صلوه الجمعه فی جمع من طلبته فیصلّی عند الشیخ عبدالرّحمن الاسکاف الزّاهد قال فمضیت معه فلما جلس مع الشیخ عبدالرّحمن تکلّم الشیخ عبدالرحمن فی شی ء من مسائل الخلاف والجماعه ساکتون تأدّباً معه و لصغر سنّی و حدّه دهنی أعترض علیه و انازعه و الفقهاء یشیرون الیّ بالامساک و انا لاالتفت فقال لهم الشیخ عبدالرحمن دعوه فانّ هذا الذَّی یقوله لیس هو منه انّما هو من الذی علّمه قال و لم یعلم الجماعه ما اراد و فهمتُ و علمت انّه مکاشفه قال ابن النجار و قیل انه کان مع کثره اشتغاله بدوام الصیام یفطر کل لیله علی قرص واحد و حکی انه لما دعی الی تدریس النظامیه جاء بالحلقه و حوله الفقهاء و هناک المدرسون و الصدور و الاعیان فلما استقر علی کرسی التدریس و دعا دُعاء الختمه التفت الی الجماعه قبل الشروع فی القاءالدرس و قال من ایّ کتب درس التفاسیر تحبون ان اذکر فعینوا کتاباً فقال من ایّ سوره تریدون فعینوا و ذکر لهم ما ارادوا و کذلک فعل فی الفقه والخلاف لم یذکر الا ماعین الجماعه له فعجبوا لکثره استحضاره قال ابن النجار حدثنی شیخنا ابوالقاسم الصوفی قال صلی شیخنا القزوینی بالناس التراویح فی لیالی شهر رمضان و کان یحضر عنده خلق کثیر فلما کان لیله الختم دعا و شرع فی تفسیرالقرآن من اوله و لم یزل یفسر سوره حتی طلع الفجر فصلی بالناس صلوه الفجر بوضوء العشاء و خرج من الغد الی المدرسه النظامیه و کان نوبته فی الجلوس بها فلما تکلم فی المنبر علی عادته و کان فی المجلس الامیر قطب الدین قیماز و الاعیان فذکر لهم ان الشیخ علی الشیخ لیلتئذٍ فسر القرآن کله فی مجلس واحد فقال قطب الدین الغرامه علی الشیخ واجبه فالتفت الشیخ و قال انّ الامیر اوجب علینا شیئاً فان کان لایشقّ علیکم و فینا به فقالوا لا بل نؤثر ذلک فشرع و فسّر القرآن من اوله الی آخره من غیر ان یعید کلمه مما ذکر لیلا فأبلس الناس من قوه حفظه و غزاره علمه قال ابواحمدبن سکینه لما اظهر ابن الصاحب الرفض به بغداد جائنی القزوینی لیلا فودعنی و ذکر انه متوجه الی بلاده فقلت انک هیهنا طیب و تنفع الناس فقال معاذالله ان اقیم ببلده یجهر فیها بسب اصحاب رسول اللهصلی اللهعلیه وآله وسلم ثم خرج من بغداد الی قزوین و کان آخر العهد به قلت اقام بقزوین معظماً محترماً الی ان توفی بها قال الرافعی فی الامالی کان یعقد المجالس للعامه ثلاث مرّات فی الاسبوع احدیها صبیحه یوم الجمعه فتکلم علی عادته یوم الجمعه ثانی عشر المحرّم سنه تسعین وخمس مائه فی قوله تعالی فان تولوا فقل حسبی الله لااله الا هو و ذکر انها من اواخر مانزل و عدّ الاَیات المنزله آخراً منها الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و منها سوره النصر و قوله تعالی و اتقوا یوماً ترجعون فیه الی الله و ذکر انّ رسول اللهصلی اللهعلیه وآله وسلم ماعاش بعد نزول هذه الاَیه الاّ سبعه ایام قال الرّافعی و لمّا نزل من المنبر حمّ و مات فی الجمعه الاخری و لم یعش بعد ذلک الاّ سبعه ایام قال و ذلک من عجیب الاتفاقات قال و کأنّه اعلم بالحال و انّه حان وقت الارتحال و دفن یوم السبت قال و لقد خرجتُ من الدّار بکره ذلک الیوم علی قصد التعزیه و انا فی شأنه متفکر و مما اصابه منکسر اذ وقع فی خلدی من غیر نیه و فکر و رویه:
بکت العلوم بویلها و عویلها
لوفاه احمدها ابن اسمعیلها.
کأنَّ احداً یکلمنی بذلک ثمّ اضفت الیه ابیاتاً لرویه ذهبت عنی - انتهی. والله اعلم. و شمس الدّین محمد بن علی بن داود مالکی تلمیذ سیوطی در طبقات المفسرین گفته: احمدبن اسماعیل بن یوسف ابوالخیر الطالقانی القزوینی الشافعی رضی الدین احدالاعلام قال ابن النجار کان رئیس اصحاب الشافعی و کان اماماً فی المذهب و الخلاف و الاصول و التفسیر و الوعظ کثیرالمحفوظ املی الحدیث و وعظ و سمع الکثیر من ابی عبدالله الفراوی و زاهر الشحامی و هبه الله السندی و ابی الفتح بن البطی و تفقه علی ملکداد و محمد بن مکی و درس ببلده و ببغداد و حدث بالکتب الکبار و ولی التدریس و کان کثیرالعباده و الصلوه دائم الذکر دائم الصوم له فی کلّ یوم ختمه و قال ابن المدینی کان له ید باسطه فی النظر و اطلاع علی العلوم و معرفه الحدیث و قال الموفق بن عبداللطیف البغدادی کان یعمل فی الیوم واللیل ما یعجز المجتهد عن عمله فی شهر. ولد سنه اثنتی عشره وخمس مائه و مات فی المحرّم سنه تسعین. اگر بعد سماع این همه فضایل فاخره و مدایح زاهرهء طالقانی که محیر عقول و الباب و مورث عجب عجاب است نیز روایت او در فضیلت جناب امیرالمؤمنین علیه السلام مقبول طباع بدایع اولیای مخاطب مخدوم الفحول نشود بلکه برای تصدیق افاده متینه و تحقیق مقاله رزینهء طالقانی را از اهل سنت و جماعت و ارباب فضل و براعت خارج سازند و او را بزمرهء مبتدعین و هالکین اندازند کرا تاب و طاقت است که دست از اتباع و تقلید و اقتفای اثر حمیدشان بردارد یا دست رد بر سینهء حقایق گنجینه شان گذارد که حامی کامل علی الاطلاق اند و مؤید مقتدای آفاق هرچه از زبان گهرفشانشان برآمد لایق آفرین و تحسین است نه سزای توهین و تهجین - انتهی. ما فی کتاب العبقات من التراجم المنقوله فی هذا المقام عن المعجمات و الطبقات با ترزبانی تمام عبارات امام رافعی و علامهء سبکی. شهاب الدین یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان میگوید: طالقان نام دو بلد است یکی بخراسان مابین مرورود و بلخ که بقول اصطخری بزرگتر شهری است بطخارستان و در جلگه ای افتاده و بمقدار ثلث بلخ است و دیگر بلده ای و بلوکی است مابین قزوین و ابهر و اسم طالقان بر جمیع آن بلده و سایر قراء اطلاق میشود و از این طالقان قزوین است صاحب اسماعیل بن عباد و پدرش عبادبن عباس بن عباد که هر دو از علماء عظام و ائمهء معتزله هستند و هم از طالقان قزوین است ابوالخیر احمدبن اسماعیل بن یوسف قزوینی طالقانی و آن دانشمند بزرگ حدیث را در نیشابور از ابوعبدالله فراوی و ابوطاهر شحامی و غیرهما استماع کرد و در مدرسهء نظامیّهء دارالسلام بغداد بمنصب تدریس رسید و در نظامیّهء بغداد مجالس وعظ نیز منعقد میساخت و او بسمت رسالت به بغداد مراجعت جست و مقیم آن خطّه شد و بعد از زمانی توقف بموطن اصلی خود قزوین متوجه گشت و در قزوین بتاریخ سیزدهم شهر محرّم الحرام سال پانصدونودهجری درگذشت - انتهی. زکریابن محمد قزوینی میگوید: ابوالخیر احمد ملقّب برضی الدین چون از بغداد مراجعت بقزوین میخواست اهالی دارالسلام راه ندادند لاجرم بقصد حج برآمد و از راه شام بموطن خویش بازگردید وی در قزوین قبولی عظیم و موقعی زایدالوصف در قلوب داشت. مردم پای منبرش جای از یکدیگر میخریدند وی بسیار متعرّض شیعه میگردید حتی باستدعای او در قزوین داغی مشتمل بر اسامی خلفای سه گانه بر پیشانی ایشان برنهادند شیخ عزّالدین محمد بن عبدالرحمن دارنی از مشایخ کبار قزوین گفت که رضی الدّین بموت خود بر سر منبر اشعار کرد و روز حمل جنازه اش انواری ساطع و اضوائی لامع شد که من خود با همه خلایق مشاهده میکردیم. (نامهء دانشوران ج5 ص69). و نیز او راست: تبیان فی مسائل القرآن. و خصائص السواک و مفاتیح العطیّات و مغالیق البلیّات مؤلّف به سال 552 ه . ق.
(1) - قرآن 9/129.
(2) - قرآن 5/3.
(3) - قرآن 2/281.