جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اسحاق: (تعداد کل: 403)
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن عَمّار. معروف به ابن الجصاص و مکنی به ابی یعقوب از موالی یمن. وی در اوائل عهد عباسیان، صاحب و ملازم عیسی بن موسی بود. و مردم، در خانهء عیسی اشعار خود بر او میخواندند. مرزبانی بنقل از عیسی بن جعفر گوید: اسحاق بن مروان از موالی...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن عَمّاربن حیان کوفی صیرفی. مکنی به ابویعقوب، مولی بنی تغلب. شیخ طوسی او را در رجال خود یکبار در عداد اصحاب صادق (ع) و دیگر بار از اصحاب کاظم (ع) شمرده(1) و در دفعهء اخیر بوثاقت او نیز تصریح کرده است. ولی از آن روی که شیخ...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن عماربن موسی ساباطی. شیخ طوسی در کتاب الفهرس خود او را ذکر کرده گوید: فطحی مذهب بود و اصلی دارد و ثقه میباشد و اصل او قابل استناد است. ابن ابی عمیر از وی روایت کرده و ابن شهرآشوب در معالم العلماء نیز همین اقوال را تا...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن عمار. ابن عبدربه از او نقل کند. رجوع بعقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 11 شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ)(1) ابن عمران. طبیب معروف به سمّ ساعه. سلیمان بن حسان مشهور به ابن جلجل گوید که اسحاق بن عمران مسلمان و اصلاً از مردم بغداد بود و ابن ابی اصیبعه گوید: دخل [ اسحاق ] افریقیه فی دوله زیاده اللهبن الاغلب التمیمی و هو استجلبه و اعطاه شروطاً...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن عمر نیشابوری جمیلی. شاعری طرفه گوی است.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن عمرو. رئیس صنف اسحاقیه از فرقهء کیسانیه. (مفاتیح العلوم).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن عیسی. ذکر او در عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 302 و ج 5 ص 61 آمده است.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن عیسی البصری مکنی به ابوهاشم. محدث است و هنادبن السرّی از او روایت کند.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن عیسی العباس. جاحظ ذکر او آورده. رجوع به کتاب البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج1 ص243 و 266 و ج3 ص80 و217 شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن غالب اسدی کوفی. شیخ طوسی در رجال خود وی را از اصحاب صادق (ع) شمرده. نجاشی او را والبی اسدی و صلیب العربیه(1) خوانده است، گوید او و برادرش عبدالله دو شاعر بوده اند و از ابوعبدالله روایت کند. و او راست کتابی که چند تن از...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن فرات مکنی به ابونعیم مصری. محدث و قاضی مصر است. (عیون الاخبار ج1 ص314).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن فروخ. مولای طلحه. در برخی نسخ فروخ و برخی فرّوج آمده است، لیکن صحیح با خاء است. شیخ طوسی وی را در عداد اصحاب صادق (ع) آورده. و کلینی در باب صلوات بر پیغمبر از کافی روایتی از یعقوب بن عبدالله از اسحاق مزبور آورده است. (تنقیح...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن فضل. شاعری قلیل الشعر است و عبدالرحمن بن فضل و محمد بن فضل و عبدالله بن فضل برادران او نیز مُقِلّاند. (ابن الندیم).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن فضل بن عبدالرحمن هاشمی مدنی. شیخ طوسی وی را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده و گویا امامی است. (تنقیح المقال ج1 ص120).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن فضل بن یعقوب بن سعیدبن نوفل الحرث بن عبدالمطلب. شیخ طوسی وی را در عداد اصحاب باقر (ع) و روایت او آورده است. و علامه در خلاصه الاقوال گوید: وی از کاظم (موسی بن جعفر (ع)) نیز روایت کند. برای اثبات وثاقت او مامقانی در تنقیح المقال...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن الفیض بن محمد بن سلیمان ابویعقوب. مولی عتاب بن اسیدبن ابی العیص. وی پس از 250 ه . ق. درگذشت و از ابی زُهیر عبدالرحمن بن مغراء و مهران و سلمه بن حفص و ولیدبن مسلم و ابن عیینه و عبدالمجیدبن عبدالعزیز روایت دارد. ابونعیم بوسایطی از...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن قاسم قالی مکنی به ابوعلی. او راست: کتاب فعلت و افعلت. (کشف الظنون).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن قبیصه. جاحظ و جهشیاری ذکر او آورده اند. رجوع بکتاب البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 2 ص 165 و کتاب الوزراء و الکتاب چ مصر ص 38 شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن قریش. مؤلف تتمهء صوان الحکمه از اقوال او آرد: لاسواء اکل یوم یمنعک اکل حول و صبر یوم ساق الیک اکل حول. خیر الطعام انظفه و اخفه و امرأه. (تتمهء صوان الحکمه چ لاهور ص 10).