جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن ابی یعقوب مولی ولدالعباس که سعید ابوعبدالله محمد بن احمد تمیمی مصاحب او بود. رجوع به عیون الانباء ج2 ص87 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن اخی شافعی. یاقوت گوید او مردی از اهل ادب بود. و جماعتی از اعیان علما را دیدم که بنقل از خط وی مباهات میکردند و من خط او دیدم خوش دیدار نیست لکن متقن الضبط است و کسی را نیافتم که از او ذکری کرده...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمد مکنی به ابن القاص طبری و ابوالعباس. رجوع به ابن قاص و رجوع به احمدبن ابی احمد طبری شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن ابی القاسم. رجوع به احمد ابوالمظفر شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن احمد دمامینی سیواسی. او راست: مجمع الاقوال فی الحکم والامثال بزبان فارسی. (کشف الظنون).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن احمدبن عبداللطیف شرجی زبیدی حنفی ملقب به زین الدین(1) و مکنی به ابوالعباس. او راست: نزهه الاحباب و مختصر صحیح بخاری و کتاب الفوائد و الصلاه و العوائد و طبقات الخواص. وفات او به سال 898 ه . ق.(2) بوده است. (کشف الظنون).
(1) - در...
(1) - در...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن محمد بن عیسی برنسی معروف به زروق. متوفی 899 ه . ق. او راست: شرح الحزب الاعظم علی بن عبدالله بن عبدالحمید.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن محمد سودانی معروف به بابا از علمای مغرب. او بسال 1032 ه . ق. درگذشته است. و در مراکش و الجزائر شهرتی بسزا داشته است. او راست تصنیفات بسیار از آنجمله کتاب الدیباج او معروف است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن حمزه الرملی الانصاری ملقب به شهاب الدین. وی اجرومیهء ابن آجروم(1) را شرح کرده است.
(1) - قال صاحب المقتطف (مارس 1911م. ص 238): یظهر لنا انّ کلمه اجرومیه بالعربیه هی نفس کلمه اغراما الیونانیه او غراماریا اللاتنیه نعم انّ الزبیدی قال فی تاج العروس انّ...
(1) - قال صاحب المقتطف (مارس 1911م. ص 238): یظهر لنا انّ کلمه اجرومیه بالعربیه هی نفس کلمه اغراما الیونانیه او غراماریا اللاتنیه نعم انّ الزبیدی قال فی تاج العروس انّ...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن دمامینی سیواسی. رجوع به احمدبن احمدبن احمد دمامینی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن زنک. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن سلامه. ملقب بشهاب الدین. قلیونی شافعی عالم مصری. او در اکثر علوم از جمله طب مهارت داشت و در قاهره بتدریس می پرداخت. او راست: رساله فی معرفه القبله بغیر آله. کتاب فی الطب و حواش علی شرح المنهاج و علی شرح التحریر و علی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن علی سمندی. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن محمد بن حسن. تلمیذ مسلم. محدث و صاحب تصنیف. وفات او به سال 325 ه . ق. بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن محمد عجمی شافعی مصری. در تاریخ و سیر و انساب و ایام عرب یگانهء عصر خود بود و کتب بسیار گرد کرد. او راست شرح ثلاثیات بخاری و رساله ای در آثار نبویه. (1014 - 1086 ه . ق.).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن مهدی مدلجی کنانی معروف به عزالدین نسائی. عالم شافعی. وی در مدرسهء فاضلیهء قاهره تدریس کرد و در مکه به سال 716 ه . ق. درگذشت.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمد مکنی به ابوالعنایات. شاعر نابلسی نزیل دمشق از بلغای عهد خود. و وفات او به سال 1014 ه . ق. بسن هشتادسالگی بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمدبن هشام سلمی نحوی مکنی به ابوجعفر و بمناسبت شهرت جد خود به ابن هشام معروف است. وی معاصر استاد جمال الدین ابومحمد عبدالله بن یوسف بود و در سال 750 ه . ق. وفات یافت. رجوع به روضات الجنات ص456 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمد بندنیجی مکنی به ابوالعباس. محدث بغداد. متوفی به سال 615 ه . ق.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن احمد جیلانی. معاصر سلطان محمد فاتح. او راست: تاریخ ایاصوفیا که هنگام فتح آن را از یونانی بفارسی ترجمه و بمحمد اهداء کرده است و آن کتاب را نعمه اللهبن احمد از فارسی بترکی برده است. (کشف الظنون).