مستقل
[مُ تَ قِل ل] (ع ص) نعت فاعلی از استقلال. بردارنده و حمل کننده چیزی را و آن مأخوذ از «قله» است به معنی بالاترین قسمت هر چیزی. (از اقرب الموارد). || اندک شمارنده چیزی را. || طائر بلند برآمده. || قوم رونده و کوچ کننده. || لرزه گرفته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مستبد در رأی و نظر خویش. || والی که در کار ولایت و حکومت کردن تنها باشد و کسی را در آن شریک نکند. (از اقرب الموارد). || تنها به کاری استاده شونده. (غیاث) (آنندراج). || محکم و پابرجا. (غیاث). چیز استوار و قائم بنفس خود که محتاج به دیگری نباشد. (ناظم الاطباء).
-فکر مستقل داشتن؛ مقلد نبودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مستقل مزاج؛ ثابت قدم و بردبار. (ناظم الاطباء). || صاحب استقلال. (غیاث). || به معنی زن منکوحه. نظر به اینکه مستقل خانه است. (از آنندراج) (از غیاث) :
غم مخور مستقل(1) خانه سلامت باشد
که از او بهره ترا تا به قیامت باشد.
شفائی (از آنندراج).
- مستقل ناموس؛ زن منکوحه و عقدی. (ناظم الاطباء).
|| (اِ) هر آنچه از آن انتفاع گیرند. (از آنندراج). رجوع به معنی بعد شود. || در استعمال فارسیان، دکانهای زیرخانه که مالک از کرایهء آن منتفع شود. (غیاث) (از آنندراج). اما در این معنی تحریر غلطی از مستغل است. رجوع به مستغل و مستقلات و مستغلات شود.
(1) - به ضرورت در شعر به تخفیف لام به کار آمده است.
-فکر مستقل داشتن؛ مقلد نبودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مستقل مزاج؛ ثابت قدم و بردبار. (ناظم الاطباء). || صاحب استقلال. (غیاث). || به معنی زن منکوحه. نظر به اینکه مستقل خانه است. (از آنندراج) (از غیاث) :
غم مخور مستقل(1) خانه سلامت باشد
که از او بهره ترا تا به قیامت باشد.
شفائی (از آنندراج).
- مستقل ناموس؛ زن منکوحه و عقدی. (ناظم الاطباء).
|| (اِ) هر آنچه از آن انتفاع گیرند. (از آنندراج). رجوع به معنی بعد شود. || در استعمال فارسیان، دکانهای زیرخانه که مالک از کرایهء آن منتفع شود. (غیاث) (از آنندراج). اما در این معنی تحریر غلطی از مستغل است. رجوع به مستغل و مستقلات و مستغلات شود.
(1) - به ضرورت در شعر به تخفیف لام به کار آمده است.