ثمن
[ثَ مَ] (ع اِ) بها. ارز. نرخ. اخش. قیمت. مقابلِ مثمن و صرف. ج، اثمان. اَثمُن. اَثمِنه : در میان اهل دیلم غلائی ظاهر شد بسبب تردد لشکر و تفحص از مواضع غلات و اقوات و تاراج کردن آن بی عوضی و ثمنی. (ترجمهء تاریخ یمینی).
هم ز لطف و جوش جان با ثمن
پرده ای بر روی جان شد شخص تن.مولوی.
تو وکیلم باش و نیمی بهر من
مشتری شو قبض کن از من ثمن.مولوی.
گوهر بود کش آب زیادت کند ثمن
گوهر بود که آتشش افزون کند بها.
هر آنکه کنج قناعت بگنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری بکمترین ثمنی.
حافظ.
ثمن، بفتحتین هو ما یلزم بالبیع و ان لم یقّوم به. کذا فی جامع الرموز. فالقیمه ما قوّم به مقوم. والثمن قد یکون مساویاً للقیمه و قد یکون زائداً منه و قد یکون ناقصاً عنه و یجی ء ایضاً فی لفظ المال. و الحاصل انّ ما یقدّره الاقدان بکونه عوضاً للمبیع فی عقدالبیع یسمی ثَمناً و ما قدره اهل السوق و قرروه فیما بینهم و روّجوه فی معاملاتهم یسمّی قیمه و یقال له فی الفارسیه نرخ بازار. و فی البرجندی، فی فصل الصرف: قال الفقراء الثمن عندالعرب ما یکون دیناً فی الذّمه و الدراهم و الدنانیر لاتستحق بالعقد الا دینا فی الذّمه و العرض لایستحق بالعقد الا عیناً فکانت مبیعه فی کل حال و المکیل و الموزون یستحق بالعقد تارهً عیناً و تارهً دیناً. فان کان معیّنا فی العقد کان مبیعاً و ان لم یکن معیناً و صحبه الباء و قابله مبیع فهو ثمن. و نوع آخر و هو سلعه فی الاصل کالفلوس فان کانت رائجه کانت ثَمَنا و ان کانت کاسده کانت سلعه و الثَمَن اذا اطلق یراد به الدراهم و الدنانیر. (کشاف اصطلاحات الفنون).
هم ز لطف و جوش جان با ثمن
پرده ای بر روی جان شد شخص تن.مولوی.
تو وکیلم باش و نیمی بهر من
مشتری شو قبض کن از من ثمن.مولوی.
گوهر بود کش آب زیادت کند ثمن
گوهر بود که آتشش افزون کند بها.
هر آنکه کنج قناعت بگنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری بکمترین ثمنی.
حافظ.
ثمن، بفتحتین هو ما یلزم بالبیع و ان لم یقّوم به. کذا فی جامع الرموز. فالقیمه ما قوّم به مقوم. والثمن قد یکون مساویاً للقیمه و قد یکون زائداً منه و قد یکون ناقصاً عنه و یجی ء ایضاً فی لفظ المال. و الحاصل انّ ما یقدّره الاقدان بکونه عوضاً للمبیع فی عقدالبیع یسمی ثَمناً و ما قدره اهل السوق و قرروه فیما بینهم و روّجوه فی معاملاتهم یسمّی قیمه و یقال له فی الفارسیه نرخ بازار. و فی البرجندی، فی فصل الصرف: قال الفقراء الثمن عندالعرب ما یکون دیناً فی الذّمه و الدراهم و الدنانیر لاتستحق بالعقد الا دینا فی الذّمه و العرض لایستحق بالعقد الا عیناً فکانت مبیعه فی کل حال و المکیل و الموزون یستحق بالعقد تارهً عیناً و تارهً دیناً. فان کان معیّنا فی العقد کان مبیعاً و ان لم یکن معیناً و صحبه الباء و قابله مبیع فهو ثمن. و نوع آخر و هو سلعه فی الاصل کالفلوس فان کانت رائجه کانت ثَمَنا و ان کانت کاسده کانت سلعه و الثَمَن اذا اطلق یراد به الدراهم و الدنانیر. (کشاف اصطلاحات الفنون).