ثمر
[ثَ مَ] (ع اِ) آنچه بحاصل آرد نبات و شجر از خوشه و میوه و مانند آن. بر. بار. میوه. فاکهه. حاصل :
دانش ثمر درخت دین است
برشو بدرخت مصطفائی.ناصرخسرو.
بهر خدمت هر که بر بندد کمر
از درخت معرفت یابد ثمر.عطار.
از باغ نشاط تو بروید گل رامش
وز شاخ مراد تو برآید ثمر فتح.
|| حاصل. نتیجه. نفع. سود. فایده :
خراب کردن بتخانه خردکار نبود
بدانچه کرده بیابد ملک ثواب و ثمر.فرخی.
و رجوع به تمتع شود.
|| کنارهء زبان. || گره ها و بندهای تازیانه. || اثر. || انواع مال و زر و فرزند. (از منتخب و غیاث اللغه). ج، ثِمار و ثَمِر. جج، اَثمار، اَثمُر، ثُمُر. (اقرب الموارد).
دانش ثمر درخت دین است
برشو بدرخت مصطفائی.ناصرخسرو.
بهر خدمت هر که بر بندد کمر
از درخت معرفت یابد ثمر.عطار.
از باغ نشاط تو بروید گل رامش
وز شاخ مراد تو برآید ثمر فتح.
|| حاصل. نتیجه. نفع. سود. فایده :
خراب کردن بتخانه خردکار نبود
بدانچه کرده بیابد ملک ثواب و ثمر.فرخی.
و رجوع به تمتع شود.
|| کنارهء زبان. || گره ها و بندهای تازیانه. || اثر. || انواع مال و زر و فرزند. (از منتخب و غیاث اللغه). ج، ثِمار و ثَمِر. جج، اَثمار، اَثمُر، ثُمُر. (اقرب الموارد).