تیزچشم
[چَ / چِ] (ص مرکب) کسی که چشمش بخوبی و تندی می بیند. (ناظم الاطباء). تیزبین. (آنندراج). تیزبصر. سخت بینا :
تیزچشم آهن جگر فولاددل کیمخت لب
سیم دندان چاه بینی ناوه کام و لوح روی.
منوچهری.
روز صیادم بدو، شب پاسبان
تیزچشم(1) و صیدگیر و دزدران.مولوی.
طرفه کور دوربین تیزچشم
لیک از اشتر نبیند غیر پشم.مولوی.
در نگاه تیزچشمان سرمه شو
در مذاق تلخ کامان شکر آی.
ظهوری (از آنندراج).
|| خشم آلود غضبناک :
برآشفت بهرام و شد تیزچشم
ز گفتار پرموده آمد به خشم.فردوسی.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
(1) - ن ل: تیزخشم.
تیزچشم آهن جگر فولاددل کیمخت لب
سیم دندان چاه بینی ناوه کام و لوح روی.
منوچهری.
روز صیادم بدو، شب پاسبان
تیزچشم(1) و صیدگیر و دزدران.مولوی.
طرفه کور دوربین تیزچشم
لیک از اشتر نبیند غیر پشم.مولوی.
در نگاه تیزچشمان سرمه شو
در مذاق تلخ کامان شکر آی.
ظهوری (از آنندراج).
|| خشم آلود غضبناک :
برآشفت بهرام و شد تیزچشم
ز گفتار پرموده آمد به خشم.فردوسی.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
(1) - ن ل: تیزخشم.