تولیت
[تَ یَ] (ع مص) تولیه. نصب. مقابل عزل. کار در گردن کسی کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل دادن به کسی. (غیاث اللغات) : چون وزارت بدو رسید تاش را از زعامت و قیادت لشکر معزول کرد و به تولیت و تقریر آن منصب بر ابوالحسن سیمجور مثال داد. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 80). || والی ساختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). والی گردانیدن. (غیاث اللغات). || روی آوردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || پی در پی شدن. (غیاث اللغات). || برگردانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پشت برگردانیدن. به همهء معانی رجوع به تولیه شود. || چیزی را به آنچه خریده باشند به کسی فروختن. || (اِ) ذمّه داری. (غیاث اللغات). ذمّه داری و واگذاری امور املاک موقوفه. (ناظم الاطباء). رجوع به تولیت دادن شود.