توسیط
[تَ] (ع مص) اندر میان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). در میان آوردن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در میان قرار دادن. (از اقرب الموارد). || وسیط و میانجی شدن. (از اقرب الموارد). واسطه شدن : زآنکه نفع نان در آن نان داد اوست بدهدت آن نفع بی توسیط پوست.مولوی. || به دو نیم کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). به دو نیم بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکم دریدن. دریدن شکم، کشتن را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): فامر به فوسط فخرج اللبن من مصرانه. (ابن بطوطه، یادداشت ایضاً). و دخلت علیه یوماً و هو یرید توسیط رجل من الکفار فقلت له بالله لاتفعل ذلک فانی مارأیت احداً قط یقتل بمحضری. (ابن بطوطه، ایضاً).