توپ
(اِ) لغت فارسی است در اردوی هندی مستعمل و آن یکی از آلات جنگ است که از هفت جوش ریزند و به عربی آنرا مِدْفَع... و به فارسی بادلیج... گویند... در بعضی از تاریخ انگریزان(1) مذکور است که ترکان توپ را در سال 1330 م. ایجاد کرده اند لیکن میر محمد حسین که فرنگستان را سیر کرده و در زبان انگریزی(2) مهارتی تمام داشت در مجموعهء خود می نویسد که صانع توپ برنجی «آون» نام از قوم انگریزی در سنهء 1535 م. است لیکن توپ در سنهء 1346 م. بوده و توپ آهنی و شیوع آن در سنهء 1547 م. شده، والله اعلم. توپ با لفظ ریختن و زدن و انداختن و سر کردن و سر دادن مستعمل است. (از آنندراج). مأخوذ از ترکی، یکی از اسلحهء آتشی به شکل لوله ای بزرگ که از آهن و یا مفرق سازند و بر روی چرخ گردون حمل کنند. (ناظم الاطباء). دیگ منجر. دیگ رخشنده. رعد. مدفع. نوعی سلاح آتشی. آلت افکندن گلوله های بزرگ. اصل این کلمه ممکن است از توب(3) فرانسه بمعنی لوله باشد و شاید بمناسبت صوت آن «تُپ» این نام بدو داده شده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یکی از سلاحهای آتشین جنگی که توسط آن گلوله های بزرگ را به مسافت دور پرتاب کنند و آن دارای انواع است. (فرهنگ فارسی معین). - توپ دورزن؛ توپی که دارای لولهء بلند و برد گلوله های آن بسیار زیاد است. این نوع توپها در جنگ جهانی اول نقش مؤثری را بعهده داشتند. - توپ صحرائی؛ از نوع توپهای بزرگ و برد آن زیاد است. - توپ کوهستانی؛ از نوع توپهای کوچک و بیشتر بوسیلهء استر حمل می گردد و برد آن کم است. || در ترکی بمعنی فوج است، از لغات ترکی. (غیاث اللغات). یک قسمت از یک فوج لشکر. || یک بسته از قماش و جز آن. (ناظم الاطباء). یک بسته از قماش که عادهً در کارخانه بر تخته پیچند یا لوله کنند فرستادن را: یک توپ ماهوت؛ یک تخته جامه. و یک توپ اطلس. یک توپ مخمل... و به این معنی ظاهراً مأخوذ از کلمهء فرانسوی توب باشد. مقداری معلوم از جامه ای در همهء جامه ها چنانکه دجله در قلمکار. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یک بسته از پارچه که در کارخانه های پارچه بافی پیچیده و نشان کارخانه را بدان زنند. (فرهنگ فارسی معین). || بسته، چون: یک توپ سوزن، دو توپ سنجاق و جز آن. || گوی چوگان. (تمدن جرجی زیدان ج5 ص196). گلوله ای از ریسمان یا کائوچوک برای بازی. گوی از ریسمان پشمین و جز آن کرده نوعی بازی را. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گوی لاستیکی که با آن بازی فوتبال، والیبال و غیره کنند. (فرهنگ فارسی معین). || پرخاش. تشر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - توپ و تشر؛ سخنان درشت و سخت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به توپ زدن شود. (1) - ظ: انگلستان. (2) - ظ: انگلیسی. (3) - Tube.