تنقیح
[تَ] (ع مص) مغز استخوان بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی). مغز بیرون کردن از استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیک پیراستن چوب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). پاکیزه کردن تنهء درخت را از شاخ ریزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و نهالی که در عهد اعتدال فروردین به غرس و تنقیح تزیین ننمایی خاکش بمهر مادران تربیت نکند. (سندبادنامه ص63). || نیک پیراستن. (دهار). پاکیزه کردن شعر را از کلام رکیک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاکیزه کردن و اصلاح نمودن کلام را. (از اقرب الموارد). مختصر کردن لفظ با حفظ وضوح و معنی آن. (از تعریفات جرجانی). پاک و صاف کردن چیزی را از زوائد و عیوب و خالص کردن. (غیاث اللغات). یقال: خیر الشعر الحولی المنقح و ماقرض الشعر المنقح الا بالذهن الملقح. (از اقرب الموارد).
- تنقیح مناط (اصول)؛ ثبوت علیت مشترک بخاطر تعمیم حکم متعلق بموضوعی مخصوص بر موضوعات دیگر با الغای خصوصیات آن موضوع بدان نحو که آن خصوصیات را در حکم دخالتی نباشد، مث شارع حکمی را به سببی برای موضوعی تشریح کرده است و در ضمن آن حکم اوصافی هم موجود است، هرگاه چنان باشد که با حذف آن اوصاف علت اصلی که موجب تشریح حکم است از میان نرود عین آن حکم را در موارد دیگر تعمیم میدهند و این تعمیم را تنقیح مناط گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اِمص) پاکیزگی و پاکی و پاک شدگی. || تفتیش و تفحص و جستجو و تحقیق. (ناظم الاطباء). رجوع به تذکره الملوک چ 2 ص45، 46 و 50 شود.
- تنقیح مناط (اصول)؛ ثبوت علیت مشترک بخاطر تعمیم حکم متعلق بموضوعی مخصوص بر موضوعات دیگر با الغای خصوصیات آن موضوع بدان نحو که آن خصوصیات را در حکم دخالتی نباشد، مث شارع حکمی را به سببی برای موضوعی تشریح کرده است و در ضمن آن حکم اوصافی هم موجود است، هرگاه چنان باشد که با حذف آن اوصاف علت اصلی که موجب تشریح حکم است از میان نرود عین آن حکم را در موارد دیگر تعمیم میدهند و این تعمیم را تنقیح مناط گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اِمص) پاکیزگی و پاکی و پاک شدگی. || تفتیش و تفحص و جستجو و تحقیق. (ناظم الاطباء). رجوع به تذکره الملوک چ 2 ص45، 46 و 50 شود.