تنبل
[تَمْ بَ] (ص) کاهل و بیکار و هیچ کاره. (برهان) (ناظم الاطباء). کاهل و بیکار. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). مرد هیچکاره. (شرفنامهء منیری). فربه و جاهل و بیکار. (غیاث اللغات). تهبل و تهمل و تن پرور و فربه. (ناظم الاطباء). در گیلکی و فریزندی و یرنی و نظنزی و سنگسری تمبل(1) سرخه ای تمبل(2)، لاسگردی تمبل(3) شهمیرزادی تمبل(4). معرب آن نیزتنبل(5) و نیز طنبل در عربی از طنبل الرجل طنبله بمعنی تحامق بعد تعاقل. ترکی عامیانه نیز تنبل. (حاشیهء برهان چ معین) :
چو کاهلان همه خوردی و خیر نلفغدی
کنون بباید بی توشه رفتن ای تنبل.
ناصرخسرو (دیوان ص249).
|| مسخره را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء).
(1) - tambal.
(2) - tambal.
(3) - tambal.
(4) - tambal. (5) - نقل از دزی ج 1 ص 153.
چو کاهلان همه خوردی و خیر نلفغدی
کنون بباید بی توشه رفتن ای تنبل.
ناصرخسرو (دیوان ص249).
|| مسخره را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء).
(1) - tambal.
(2) - tambal.
(3) - tambal.
(4) - tambal. (5) - نقل از دزی ج 1 ص 153.