تمیمه
[تَ مَ] (ع اِ) تعویذ و مهرهء پیسه که در رشته کرده در گردن اندازند برای دفع چشم بد. ج، تمیم، تمائم. و فی الحدیث: من علق تمیمه فلا اتم الله له و اما المعاذات اذا کتب فیها القرآن و اسماءاللهتعالی فلابأس بها. (منتهی الارب). به معنی تعویذ و مهرهء سیاه و سفید که در گردن طفلان اندازند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). تمیمه :
تا وصف او تمیمهء من شد به جنب من
تمتام ناتمام سخن بود بو تمام.خاقانی.
زهی تمیمهء حسان ثابت واعشی
خهی یتیمهء سحبان وائل و عتاب.خاقانی.
پیش چنین تحفه کو تمیمهء عقل است
واحزن، از جان بو تمام برآمد.خاقانی.
تا وصف او تمیمهء من شد به جنب من
تمتام ناتمام سخن بود بو تمام.خاقانی.
زهی تمیمهء حسان ثابت واعشی
خهی یتیمهء سحبان وائل و عتاب.خاقانی.
پیش چنین تحفه کو تمیمهء عقل است
واحزن، از جان بو تمام برآمد.خاقانی.