تماشاگه
[تَ گَهْ] (اِ مرکب) مخفف تماشاگاه :
ای مه و سال نگه کردن تو سوی سلیح
ای شب و روز تماشاگه تو لشکرگاه.فرخی.
بر دست حنا بسته نهد پای به هر گام
هرکس که تماشاگه او زیر چنار است.
فرخی.
ملکت قیصر و فغفور تماشاگه اوست
ظن بری هرگز روزی بتماشا نشود.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 12).
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهء خاک ما تماشاگه کیست.خیام.
ای خاکدان دیو تماشاگه دلت
طفلی تو تا ربیع تو دانند خاکدان.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص312).
سمن را تماشا درآغوش او
تماشاگه گل بناگوش او.نظامی.
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم
بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم.سعدی.
بستان عارضش که تماشاگه دل است
پرنرگس و بنفشه و گلنار بنگرید.سعدی.
گر بیارند کلید همه درهای بهشت
عاشق جان به تماشاگه رضوان نرود.سعدی.
ز خاک آورد رنگ و بوی طعام
تماشاگه دیده و مغز و کام.سعدی (بوستان).
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند.حافظ.
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینهء نامحرم زد.
حافظ.
یارب این کعبهء مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل نسرین من است.
حافظ.
ای مه و سال نگه کردن تو سوی سلیح
ای شب و روز تماشاگه تو لشکرگاه.فرخی.
بر دست حنا بسته نهد پای به هر گام
هرکس که تماشاگه او زیر چنار است.
فرخی.
ملکت قیصر و فغفور تماشاگه اوست
ظن بری هرگز روزی بتماشا نشود.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 12).
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهء خاک ما تماشاگه کیست.خیام.
ای خاکدان دیو تماشاگه دلت
طفلی تو تا ربیع تو دانند خاکدان.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص312).
سمن را تماشا درآغوش او
تماشاگه گل بناگوش او.نظامی.
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم
بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم.سعدی.
بستان عارضش که تماشاگه دل است
پرنرگس و بنفشه و گلنار بنگرید.سعدی.
گر بیارند کلید همه درهای بهشت
عاشق جان به تماشاگه رضوان نرود.سعدی.
ز خاک آورد رنگ و بوی طعام
تماشاگه دیده و مغز و کام.سعدی (بوستان).
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند.حافظ.
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینهء نامحرم زد.
حافظ.
یارب این کعبهء مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل نسرین من است.
حافظ.